منوی دسته بندی

مرگ خوشمزه یا مرگ بدمزه؟ مسئله اینست.

امروز صبح وقتی مشغول گاز زدن به اولین لقمه صبحانه‌ام بودم به این فکر می‌کردم که ده سال پیش، مرگ برام چه معنا و مفهومی داشت.

چیزهایی که در ذهنم می‌چرخید، نشون می‌داد که مرگ در گذشته برای من، شبیه یک هیولای ترسناک و سیاه و بداخلاق بود.

با این تصویری که از مرگ داشتم، چاره‌ای نبود جز اینکه زندگی رو تاب بیارم و تمام سعیم رو کنم تا به دامش نیفتم.

یادم نمیاد که آیا در گذشته تلاشی برای اون دنیا کرده باشم یا نه؟ هدفم از زندگی جز بعد مادی چیز دیگری هم بوده؟

من کلی هدف های قشنگ داشتم تو زندگیم؛ خیلی. اما صفر تا صدشون مادی بود و دنیوی.

به هیچکدومشون نرسیدم.

شاید اگر تفکرات گذشته برام باقی مونده بود؛ مینشستم و دونه دونه غصه تمام ۱۱۰ تا آرزویی که تو دفتر آرزوها برای خودم لیست کرده بودم رو میخوردم. اینجوری به ازای هرغصه، یه تارِ موی سیاه رو خیلی راحت سفید می‌کردم.

اما حالا چی؟ مرگ تو ذهنم چه شکلی شده؟

راستش هنوز هم میتونه همون هیولای ترسناک و سیاه و بداخلاق باشه اما کنارش یه فرشته مهربون و سفیدپوش هم نشسته که گاهی دلم عجیب گرمِ بودنش میشه. چونکه بهم یادآوری میکنه دو روز دنیا گذریه؛ «غصه چیزی رو نخور دختر، فقط از خدا بهترین رو بخواه.»

حرفش رو آویزه گوشم می‌کنم. سعی می‌کنم در لحظه با توجه به شرایطم بهترین باشم. دلم رو گرم خدایی کنم که باورش تسکین قلبِ آدمهاست.

فرشته مهربون و سفیدپوش از هوا برام نازل نشد. فکر می‌کنم که چی شد و چجوری اومد. بازم چرخی در گذشته میزنم و دوتا چیز بهم چشمک میزنن:یکی آیه‌الکرسی و دیگری نماز اول وقت(هرچند بدون حضور قلب).

از یه جایی تغییر هدف‌ها آغاز شد؛ هدفهایی که آرزو بود رفتن پشت گوش. یکسری آرمان‌ها و اهدافی برام معنا گرفتند که برای سپیده گذشته بی‌معنا بود.

حالا

من

با معنای جدید مرگ و زندگی در ذهنم،

در حال سپری کردن روزهام هستم.

sepideh alipour وب‌سایت

‫2 نظر

  • این تغییرات چقدر زیبا هستن کاش که همه تغییرات به سمت بهتر شدن باشه. با آرامش بیشتر و پر رنگ شدن خدا در زندگی هامون

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *