من یک فرشته نیستم.
همونجور که نخود و لوبیاهای پخته شده رو تو آبکش میریختم و در حال آماده کردن سفارشِ افطاری بابا، آش رشته فردِ اعلی، بودم به تفاوت انسانها ، فرشته ها…
همونجور که نخود و لوبیاهای پخته شده رو تو آبکش میریختم و در حال آماده کردن سفارشِ افطاری بابا، آش رشته فردِ اعلی، بودم به تفاوت انسانها ، فرشته ها…
همون لحظه گوگل کردم و تصاویری که میدیدم برام واقعن عجیب بود، حدس میزدم که باید این چنین باشه ولی نه به این شدت. سال ۱۹۰۰ در لندن، خانم ها با حجابِ چادر مانندی توی جامعه حضور داشتند. قطعن اونها مسلمون نبودند. دینشون مسیحی یا شاید هم یهودی بود؛ اما حجابشون کامل بود. چرا ؟
فردا شروع ماهرمضونه؛ جز خود خدا هیچ کس نمیدونه که من چقدر اشتیاق اومدنش رو داشتم. اما خب نشد دیگه. بنا به یه دلایلی اون حسِ نابِ گرسنگی قرار نیست…
بعد از یکماه خونریزی و لک بینی، تصورش رو هم نمیکردم که حالاحالاها ردی از قرمزی خون ببینم. برای اون یکماه بیشتر از اینکه ناراحت باشم چه بلایی داره سرم…
راه زینب را که دیدم؛ خودسازی های خود را لیست کردم، تاریخ زدم و جدولی با چشم اندازی یکماهه آماده شد.هرچند که به خلوص او نمیتوانم باشم و هنوز ابتدای راه شناخت هستم؛ اما حالا راه سنجشم هموارتر شد و چه چیز بهتر از سنجش خود؟