منوی دسته بندی

به نام نوری که مرا تا ابد مسلمان نگاه خواهد داشت💙

نقشه سایت

ایشالا که حیف نشیم

سربندِ سبزِ یاحسین رو که گوشه مبل بود، بستم به سرم و فکرم رفت سمت نون بربری داغ و خوشبویی که صبح، قبل رفتن سرکار، توی سفره گذاشته بود.بچه‌ها، صبحونه…

مشاهده بیشتر

گپ و گفتِ قابلمه‌ای

چه ماهی از سال شمسی بود و چه روزی دقیق یادم نیست، باید برم سراغ تقویم تا یادآور بشه. خیلی هم مهم نیست، البته. ولی عوضش خوب یادمه که همون…

مشاهده بیشتر

زنجیره‌ای از حرف‌ها

«سنگینی وزنه یک تُنی رو روی قلبم حس می‌کردم.نفس‌هایم سخت به شماره افتاده بود. خدا و سیدالشهدا رو صدا می‌زدم تا دوام بیاورم. دوام برای چی؟ برای که؟ بچه‌ها رفته…

مشاهده بیشتر

کاش شرط انسانیت، اسراف بود!

✔ برگشتم به کتاب الکترونیک خوندن؛ چاره‌ای نبود. جدا از بحث مالی و گرون بودن کتابهای کاغذی، برای یه مامان کتاب الکترونیک خوندن از کاغذی آسونتره. سه ماه دور بودم…

مشاهده بیشتر

یک ناآرامیِ آرام‌ در روحم نشسته

✔بالاخره بعد از کلی دست‌دست کردن و امروز فردا کردن، گذرنامه‌هامون رو گرفتیم؛ اولین مقصد: انشاالله نجف کربلا. ✔ یه عکس تو گروه فرستاد و زیرش نوشت: «کاندیدای احتمالی رئیس…

مشاهده بیشتر

چند خطی برای عزیزِ ایران

نبودنت باورم نمیشه عزیزِ ایران، آقای شهید جمهور حاج‌آقا پناهیان تو کلیپی می‌گفت:« خیلی‌ها برای معذرت‌خواهی تو مراسم تشییع شرکت می‌کنند.» بعضی اعتراف‌ها چقدر سخته. آخه من یکی از همون‌ها…

مشاهده بیشتر

یه زندگی زیبا

از لقب‌ها فراری شده بودم، تصمیم گرفتم که ننویسم با هیچ عنوانی! نه خانم مسلمون، نه خانم نویسنده، نه یه مامان. تا پای حذف وبلاگ و سایت و کانال رفتم…

مشاهده بیشتر
۱ ۲ ۳ ۱۷