برسد به دست مادرم، مادرِ آسمانیام برسد به دست مادری که ۳۳سال و ۱۰ ماه و ۱۸ روز بعد از تولدم، او را یافتم و دلِ رهایی از اور را…
برسد به دست مادرم، مادرِ آسمانیام برسد به دست مادری که ۳۳سال و ۱۰ ماه و ۱۸ روز بعد از تولدم، او را یافتم و دلِ رهایی از اور را…
✔ دینِ من، دین خوبیهاست. اما خوبی که بیسختی نمیشه. اصلا نافِ خوبی رو با سختی بریدن. هرکسی که میخواد خوب باشه باید سختی بکشه. یکسالی هست که درگیر یه…
ذهنم باهام همراهی نمیکنه. باید بشینم سر حفظ قرآنم. برای همیار قرآنیم برنامه جدیدمو فرستادم. ساعت چهار عصر رو رد کرده و من هنوز کاری نکردم. نه اینکه ننشسته باشم…
✍ مجبور شدم یکی از پستهام رو پاک کنم. با اینکه افزونه حذف جفنگیات رو نصب کرده بودم اما باز هم صدتاصدتا کامنت روی اون پست میومد. بیخیال. گاهی حذف…
برسد به دست خدا- نامهای که شمارهاش از دستم در رفته است میخوام برای تو بنویسم، برای تویی که چاره رهایی از این کلافگی تو دستهای توئه؛ تو خدای خوبم….
ماجرای اول ✍🏻گاهی وقتها مامانها زورشون میچربه، کاری رو انجام میدن یا چیزی رو واسه بچهشون میخرن که سلیقه بچه نیست و بچه چارهای جز قبول کردنش نداره. 🤭😏 اینجور…
بارداری دوم برخلاف بارداری اول، کمی سخت گذشت. روزهای بعد زایمان سختی هم به نسبت قبلی گذراندم. حتی روزهای پسا نوزادی خوشی هم نداشتم. حسی که به فرزند دوم داشتم،…
✔گفت:« اگه قراره گچ نگیریم پس باید قول بدی که دو هفته تکون نخوری.» دو هفته تکون نخوردن برای مامانِ دوتا بچه کوچیک که هرچقدر هم مستقل بار اومده باشن،…
✍اومدیم بستنی بخوریم، یه جای دور، تا شب تولدش به ماشینگردی تو شب بگذره.اما قبلش باید نماز میخوندیم. الله اکبر اذان مغرب رو که گفتند، یه مسجد بین خونمون و…
رنگ خُلفِ وعدههام عوض شده. مثلا قبلا یک تصمیمی میگرفتم، چند روز انجام میدادم و دیگه میرفت تاااا ابد. اما اینروزها اگه خُلفِ وعده کنم که میکنم، نمیره تا ابد؛…
نسخهپیچی ممنوع! نوشتن بقیه مکالمه، از اعصابم خارجه. بحث با یه مامان از دماغ فیل افتاده بود که فکر میکرد صلاح پسرمو بهتر میدونه! میدونستم قرار بهش سخت بگذره اما…
✍ بعد از دو ماه سحرخیزی و عادت به بیداری بینالطلوعین خیلی غم بزرگی بود، خواب موندن نماز صبح. بشدت با رسیدن فصل پاییز خوابالود شده بودم. اما اینجوری که…