لطفا سقف معرفتت بالکن خونه شبنم اینا نباشه!
عزیزان من! سقف معرفت خود را در پرسهزدن در سایتهای سیاسی و اوراق روزنامهها قرار ندهید؛ سقف معرفت شما اینها نیست. سطح معرفت را با قرآن و با نوشتههای شهیدمطهری بالا ببرید.
بیانات مقام معظم رهبری- ۱۶ مرداد ۹۱
بیدارم کرد و گفت «خواب بد دیدم.» خوابم میومد با یه باشه و خب قضیه رو فیصله دادم و گفتم« برو جیش کن بیا بخواب! من پیشتم.» بچه تو راه که داشت میرفت با خودش حرف میزد و میگفت:«خیلی ترسیدم! یه هیولا آدم شده بود. خیلی وحشتناک بود» خوابم میومد منِ لعنتی! حتی یه آب دست پسرکم ندادم. نبوسیدمش. بغلش نکردم.
یه ساعت بعد زنگ جیش اصلی زده شد۱. کمی نشستم تا خوابالودگیم بره. نمیرفت از چشمهام تا بتونم کوچولو رو راهی دستشویی کنم. با خودم روزهای جیشی رو مرور کردم. اگه نمیبردمشون دستشویی باید دوباره کلی ملحفه میشستم و پهن میکردم و اینجوری فضای خونه خیلی سرسامآور میشد بخاطر ملحفههای اضافه شستهشده. کارساز شد این مرور. خواب پرید از چشمهام. کوچولو تو دستشویی جیش کرد. خوابوندمش سرجاش و وضو گرفتم برای نماز.
قرآن خوندم و ذکر گفتم و یاد درگذشتهها کردم. مرغ و سیبزمینیها رو تو قابلمههای جدا ریختم و گذاشتم روی گاز برای الویه.
صدای پرندهای که حوالی ساعت ۴ ونیم میخونه بلند شد. پرده بالکن رو کنار زدم. از گوشه پرده دریای بیکران آسمون رو دیدم و برای پروردگاری که از درک بزرگیش عاجزم شرمندهوار از خدا، طلب بخشش کردم و معرفت.
کتابخونه رو که مرتب کردم؛ کتابهای شهید مطهری رو دیدم. یادگاری بابا بود از زمان بسیجی بودنش و روزهای انقلاب. هربار که میدیدمشون شوق خوندنشون به سرم میزد اما هیچوقت نخوندم و هنوزم نخوندم.
بیراه نیست که دوستش دارم؛ رهبر رو میگم! همهچیز رو واضح و کامل میبینه و بیان میکنه! دیروز قبل اینکه جمله بالای متن از رهبری، به چشمم بخوره داشتم توی صفحات مجازی و اخبار زرد پرسه میزدم با تیترهای مضحک:
-بالکن خونه شبنم داور صداتو! چه بالکن اعیونی داره این خانم
– علت جدایی ستاره معصومی از مهدی قائدی ( الله اکبر)
-چهره روناک نونخ در واقعیت
و … .
میبینید چجوری داشتم به سطح معرفت خودم اضافه میکردم؟؟؟ خدا منو برای ثانیه ثانیههام ببخشه که قدر نمیدونم.
توی گوگل سرچ زدم کتابهای شهید مطهری. ۱۲۴ جلد کتاب با تخفیف ۳۰ درصدی شده بود ۸ میلیون خوردهای؛ عین پولی که الان تو حسابمه. کاش میتونستم تمامش رو خرج خرید این کتابها کنم.
ولی من کتابهای بابا رو دارم. نه همه ۱۲۴جلد رو، ولی چندتایی هستند که بشه باهاش شروع کرد. با خودم میگم:«اگه مردِ خوندنی که باید با همینها شروع کنی؛ اما اگه واسه پُز میخوای که پس باش تا صبح دولتت بدمد! چون فکر نکنم حالاحالاها ۱۲میلیون ( منهای ۳۰درصد تخفیف) اضافه بیاری که وجدانت اجازه بده باهاش کتاب بخری»
از کدوم کتاب شروع میکنم؟ از کتاب ۹۴ صفحهای انسان و ایمان.
کی تموم میشه؟ انشاالله همین امروز و فردا.
ساعت ۷ صبحه! برای تکمیل الویه فقط خیارشور مونده و سسمالی کردن. تو این چندساعت خیلی از الویه تشکر کردم. بالاخره باعث و بانی شد تا صبح رو با وجود خوابآلود بودن تو رختخواب نگذرونم؛ یه جوری خوش گذشت که دارم تصمیم جدی میگیرم غذای ناهار رو بعد از نماز صبح آماده کنم. اینجوری از ترس سوختن و بد شدن غذا، خواب به کل از سر میپره. پسر بزرگه بیدار شده و رفته بالاپشتبوم سراغ آزاد کردن جوجههاش و نفسهای بیدار شدن کوچیکه هم داره بلند میشه.
سلاااااام امروز