منوی دسته بندی

ما یک خانواده ایم

نسخه‌پیچی ممنوع! نوشتن بقیه مکالمه، از اعصابم خارجه. بحث با یه مامان از دماغ فیل افتاده بود که فکر میکرد صلاح پسرمو بهتر میدونه! میدونستم قرار بهش سخت بگذره اما…

جلب توجه

✍ بعد از دو ماه سحرخیزی و عادت به بیداری بین‌الطلوعین خیلی غم بزرگی بود، خواب موندن نماز صبح. بشدت با رسیدن فصل پاییز خوابالود شده بودم. اما اینجوری که…

سلام علی آل یاسین

از وجود محصولات اسرائیلی خبر نداشتم. عجیبه که اینهمه تو سایتها و خبرهای زرد پلاسم و چنین خبری به چشم و گوشم نخورده بود. اما حالا که متوجه‌ام، پس خیلی…

روزهای بیقراری

روزهای بیقراری ✍دیشب چندین و چندبار با بغض بیدار شدم. بچه‌ها رو تو خوابِ ناز دیدم و گریون شدم.مگه من آرامش بچه‌هامو نمی‌خواستم. چرا خنده و شادی و بازی‌هاشون، چرا…

عهد میبندم که …

تا امروز باید خیلی بیشتر از ۲۰ سوره رو حفظ میکرد، اما روی دهمین سوره قفل شد؛ درست مثه خودم که حفظم قفل شد. منتهی یه فرق بزرگی بین من…

زنگ خطرهایی که مدرسه به گوشم میرسونه

✍بعد از ده روز مریضی و بی حالی، بالاخره حالش خوب شده بود و میتونست بره مدرسه. خوراکیهاش رو توی کیفش گذاشتم و بوسیدمش و راهیش کردم. عصر اونروز با…

تو میتونی به خودت دروغ بگی؟

خواستم به یه توییت مضحک اشاره کنم و چند خطی راجع بهش بنویسم که گفتم توییت موییت رو  بی‌خیال. اگه بخوای بگی، طومار انسانهای یاوه‌گوه تو رو از اصل ماجرا…

گام بعدی

اینجا پایگاه رسالت منه. گاهی خیلی بد پشت میکنم به هدفم. یادم که نمیره، ولی پشت‌گوش میندازم. و چقدر حسرت آوره، بخصوص اگر فراموشی کنی که بنده‌ای و خالق کسی…

عصر پنجشبه‌ای که مِهر نبود

دلم میخواست کارگاه گلدوزیم رو بگیرم دستم و با حرفهایی که بغض شده تو گلو ، گُلی روی پارچه بکشم. بی حوصلگی؟کلافگی ؟ غصه! آره غصه نمیذاره کاری کنم. تنها…