منوی دسته بندی

ما یک خانواده ایم

نسخه‌پیچی ممنوع!

  • میفرستیش پیش دبستانی؟
  • بله. خیلی ذوق و شوق داره.
  • اما من نمیفرستم. بنظرم تو پیش دبستانی چیزی یاد نمیدن.
  • برای یادگرفتن نمیفرستمش. برای ارتباط گرفتن میره. دوست شدن رو دوست داره و در دوستیابی مهارت نداره.
  • کجا میفرستیش؟
  • غیر دولتی.
  • چرا؟
  • چون میخوام همه‌جوره روی این مهارتش کار کنن و حواسشون به پسرم باشه.
  • خیلی گرونه.
  • خیلی. اما کسب مهارتش برام مهمتره.
  • خب نمیشد این مهارتو خودت یادش بدی.
  • من خودمم این مهارت رو ندارم که بخوام بهش یاد بدم.
  • که اینطور

نوشتن بقیه مکالمه، از اعصابم خارجه. بحث با یه مامان از دماغ فیل افتاده بود که فکر میکرد صلاح پسرمو بهتر میدونه!

میدونستم قرار بهش سخت بگذره اما نه اینهمه!

پسرکوچولوم اینروزها داره خیلی اذیت میشه. اما چاره ای نیست، برای بزرگ شدن باید روی این رنجش پا بذاره. تو بطن ماجرا بره و ترسش بریزه. توی این مرحله من و پدرش و برادرش هم شدیدا درگیریم. باید هنگام بروز خشمش جور دیگه‌ای رفتار کنیم و اوضاع خیلی سخت شده.

خودشو دست کم میگیره و همکلاسیهاش رو دست بالا. هنوز با کسی دوست نشده.با معلمشون در ارتباطم. میگه گل سر سبد کلاسمه. از این حرف بغض شدم، نه از خوشحالی. رفتم دوران دبستان خودم؛ اونروزها که گل سرسبد کلاس بودم و درسهام عالی بود، کاش یکی هم رنج تنهایی منو میدید. ناتوانیم در ارتباط گرفتن رو میدید. زنگ تفریح هایی که به تنهایی میگذشت رو میدید. کاش همکلاسی هام فقط برای درس پرسیدن دورم نمیگرفتن، کاش برای رونویسی از تمرینهایی که انجام داده بودم، دورم نمیگرفتن.کاش یکی میدید که سپیده چقدر میترسه از ارتباط گرفتن؛ حتی همین حالا هم.طی صحبتهایی که با معلمشون داشتم، خیالم جمع شد که حواسش جمع این رفتار محمدصدراست. با اینحال دیروز پدرش رفت مدرسه. باید با مدیرش صحبت میکرد. دلم آشوب بود براش خب. رفتارهای عجیبش، مریضی طولانیش خیلی غیرطبیعی بود. پسری که تو این شش سال به سختی مریض میشد و هرباری که مریض میشد فقط یک روز حال ندار بود، حالا، تو اولین سال مدرسه رفتنش، نزدیک یک ماه اذیت شد. تب و سرفه، سردرد و عطسه، بدن درد و گوش درد رهاش نکرد. غذا نخورد و آب شد.

حرفهایی که مدیرشون با حاجی درمیون گذاشت، خیالم رو راحت کرد از مدرسه. حواسشون هست. زیرنظرش دارن. دارن قدم قدم کمکش میکنن. گفتن فعلا مشاوره نگیرید. دو سه هفته بهمون مهلت بدید ما هم تلاشمون رو کنیم. برنامه‌هایی برای ارتباط گرفتنش داریم.

  • حاجی دقت کردی این مدت محمدصدرا، چقدر بد محمدرسا رو میزنه؟
  • آره.
  • حاجی دیدی که من جلوشون رو نمیگیرم که برادرانه باهم کنار بیان، اما وقتی اوضاع خطری میشه یه کلمه میگم: بسه!
  • آره
  • حاجی دقت کردی بعدش محمدصدرا بغض میکنه و میگه اصلا بیا منو بزن بکش.
  • آره.
  • من حس میکنم، غم مدرسه‌ش، داره خشم میشه رو سر برادرش.
  • بعید نیست. اما درست میشه. حواسمون بهش هست. داره یه پله بزرگتر میشه. از این رنج نجاتش میدیم. خانواده برای همینه اصلا.
  • آره ما کنارشیم.

در مطب دکتر برای بار ششم در این یکماهه:

  • گاهی میگه سردرد دارم.
  • این مدت اتفاق جدیدی براش نیفتاده؟
  • دو ماهه مدرسه میره
  • فعلا برای سردردش چیزی نمیدم. احتمال قوی سردرد جلب توجه هست.

رنج تنهایی

آخ آخ! پسرکم، رنج تنهاییت بزودی تموم میشه! همه دست به دست هم دادیم تا تو، توی دوستی بتونی پیشقدم بشی. بدون اینکه بترسی از مسخره شدن، بری کنار یک بچه‌ بشینی و باهاش صحبت کنی، دنبالش بدویی و باهم توپ بازی کنید. یکسری میگن شاید چون تو درونگرایی نمیتونی ارتباط بگیری! اما قشنگ دارن چرت میگن. آدم درونگرا که از تنهاییش نباید اذیت شه. تو فقط مهارت ارتباط‌گیری رو نداری که بزودی کسب میکنی.

لپهات آب شده، اما هنوز بعضیها اون نیمچه لپی که روی صورتت هست رو میبین، برای اینکه قربونت بشن، میگیرن دستشون. تو از اینکه لپتو بکشن اذیت میشی، چون فکر میکنی تپلی هستی.

وقتی دیروز با بغض گفتی یکی از همکلاسیهات لپت رو کشیده. خوشحال شدم. اومدم بگم کشیدن لپت معنیش اینه که دوست دارم باهات دوست شم، باهام دوست میشی؟

اما تو نخواستی قبول کنی.نمیدونم کی تو ذهنت، تپلی بودن رو بد جلوه داده و تو فکر میکنی لپ داشتن یعنی تپلی بودن و تپلی بودن هم یعنی چاق.

sepideh alipour وب‌سایت

‫2 نظر

  • عزیزم چه روزهای سختی رو داری میگذرونی. منم یادمه یه چندتایی شاگرد اینجوری داشتم که ارتباط گرفتن براشون سخت بود. سپیده فکر کنم یکمی این ژنتیکی هست. چون برای منم اینجوری بود. مامانم هم همینجوری بود و من خیلی خیلی اذیت شدم. بعد ولی درست از وقتی احساس کردم که هستی تو وجودم داره رشد میکنه گفتم باید این چرخه رو تغییر بدم. با همونی که مشکل داشنم قبل بارداری باهاش قهر بودم باهاش اشتی کردم. ارتباطم رو با تمو سختی‌ها با همه زیاد کردم و خدا رو شکر هستی مثل من نبود.
    ولی تو دست محمد صدرا رو بگیر و باهاش این ور و ان ور برو و سعی کن جلوی اون با همه جور ادمی ارتباط کم هم اگه شده داشته باشی که اینا رو ببینه و یادبگیره و بفهمه که اجتماعی بودن ارزشه.

    • sepideh alipour گفت:

      آره عزیزم. قبول دارم که ژنتیکیه، من و پدرش هم اینجوری بودیم. منم خیلی دارم باهاش کار میکنم. اما چون ارتباطاتمون صرفا خانوادگیه( فامیل و دوست و آشنا نداریم) خب یه کم سخته پیدا کردن آدم برای یاد دادن مهارت ارتباط گیری. که خب خداروشکر معلم و مدیر بافکری دارند و حسابی حواسشون به این موضوع هست و دارن کمکش میکنند.

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *