منوی دسته بندی

اینور ورِ دلِ ما؛ خانواده من

برسد به دست خدا- نامه‌ای که شماره‌اش از دستم در رفته است میخوام برای تو بنویسم، برای تویی که چاره رهایی از این کلافگی تو دستهای توئه؛ تو خدای خوبم….

روایت پنج ماجرا

ماجرای اول ✍🏻گاهی وقتها مامانها زورشون می‌چربه، کاری رو انجام میدن یا چیزی رو واسه بچه‌شون میخرن که سلیقه بچه نیست و بچه چاره‌‌ای جز قبول کردنش نداره. 🤭😏 اینجور…

معجزه پیش‌دبستانی رفتن و زنده‌شدن حس مادری

بارداری دوم برخلاف بارداری اول، کمی سخت گذشت. روزهای بعد زایمان سختی هم به نسبت قبلی گذراندم. حتی روزهای پسا نوزادی خوشی هم نداشتم. حسی که به فرزند دوم داشتم،…

روزی که مادر شدم

✍اومدیم بستنی بخوریم، یه جای دور، تا شب تولدش به ماشین‌گردی تو شب بگذره.اما قبلش باید نماز میخوندیم. الله اکبر اذان مغرب رو که گفتند، یه مسجد بین خونمون و…

وقتی که به جواب چراها میرسیم

رنگ خُلفِ وعده‌هام عوض شده. مثلا قبلا یک تصمیمی میگرفتم، چند روز انجام میدادم و دیگه میرفت تاااا ابد. اما اینروزها اگه خُلفِ وعده کنم که میکنم، نمیره تا ابد؛…