منوی دسته بندی

بهونه صورتی

راه بهشت از تو می‌گذرد جانم

بیا و به دَمی مرا به بهشتِ جانت مهمان کن

بیا و دستانم رو بشوی از این پلیدی‌های ناپاک

بیا و دل ناآرامم را با صدایت دل‌آرم کن

جانِ من! بیا و تمام کن این برزخ دنیا را

این روزها

امروز رو بیشتر از دیروز دوست دارم به یک دلیل موجه! اینکه خانم مشاورِ مذهبی بهم گفت:« تو توی اون اتفاق هیچ نقشی نداشتی و گناهی پات نوشته نمیشه!»

این حرف اتمام حجت شد برام که سعی کنم کامل اتفاقی که هضمش برام سخت بود رو فراموش کنم.

امروز که حالم خوبه و خداروشکر! نه اشکی رفت و نه آهی! انگار که چیزی نشده! انشاالله تا پایان عمرم بتونم این راز سر به مُهر رو نگه دارم و با خودم به گور ببرمش.

آخه خانم مشاور گفته اگه بگی مطمئن باش مورد خشم خدا قرار میگیری! من که نمیخوام خدا رو ناراحت کنم. میخوام؟ اونم دستی دستی و به اختیار؟! اوف بر من اگر چنین کنم.

امروز رو به یک دلیل دیگه هم خیلی دوست دارم. چونکه آبِ پاکی ریخته شد به دلیلِ صورتی که راه و بیراه از ذهنم می‌گذشت. مامان دوقلوهای دختر تو یکی از گروه‌ها پیامی گذاشت با این مضمون که حوصله ندارم و چرا زندگی انقدر یکنواخت شده و چقدر پریشانم و … .

ااا سپیده! چی داره میگه مامانِ دوقلوها؟ مگه دوتا دختر نداره؟ مگه دلیلِ تو برای انگیزه نداشتن و یکنواخت شدن و حوصله نداشتن، نبود دختر تو زندگیت نیست؟ خب ایشون که دوتا داره ازش! پس چرا مثه خودته!

بعلههه اینجوری آب پاکی ریخته شد به دلیلِ صورتیم و «دلیلِ صورتی» به «بهانه صورتی» تغییر ماهیت پیدا کرد.

شاید امروزم ظاهرا به بطالت و هیچ‌کاری نکردن گذشته باشه؛ اما دوست داشتنی بود از این لحاظ که ابعاد مختلفی از خودم رو شکافتم. با هر حرفی که میشنیدیم غرق میشدم تو خودم و رفتارم.

راستی تصمیم گرفتم از این به بعد هر وقت بهونه صورتی در خونه‌ی ذهنم رو زد با چیزی مثه گلهای صورتی خونه دوستم جایگزینش کنم و اینجوری صورتی‌های بی‌فرجام رو با شوتِ محکم صورتی پرفرجام به دَرَک واصل کنم .

sepideh alipour وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *