منوی دسته بندی

اعتراف‌نامه

می‌خوام بهتون یه رازی بگم؛ یه راز سر به مُهر.

یه رازی که اگه برملا بشه، آبروی هفت جد آینده‌م رو با هفت جد گذشته‌م، یکجا شسته و رُفته می‌شه! انقدر که خبیثانه‌س.

با این اوصاف شاید از خودتون بپرسید خب مگه مریضی که میخوای از رازسربه‌مهرت پرده برداری؟

اصلا بعد دو ماه گپ نزدن و مُهر خاموشی زدن به این وبلاگ، یک کاره چه کاریه این کار؟

در جواب باید بگم متاسفانه چاره‌ای ندارم! گاهی وقتها برای رهایی از مزخرف بودنت، باید تن به اعتراف مریض‌ترین افکارت بدی و من اومدم اعتراف.

اعتراف‌نامه

باید بگم تو این حالی که همه دارن برای مریضشون دعا می‌کنن و از قضا اون مریض با من هم نسبت داره و به نوعی پدرم محسوب میشه، تنها چیزی که فکرم رو درگیره کرده شرایط و آسایش خودمه؛ به‌گونه‌ای که حتی نمی‌تونم چند خط قرآن برای ختم به آرامش شدن این اوضاع بخونم.آخ کاش می‌تونستم اینجا از خودخواهیم پرده‌برداری کنم و یه بار سنگینی از دوشم زمین بذارم؛ اما چه کنم که همین چند خط اعتراف هم در این فضای عمومی بسی سخت بود.

بله! با شرمندگی فراوان، من یک خودخواه همه‌جانبه‌م! حتی هنگامی که عززائیل روی عزیزم چشم دوخته!

خدایا دست شیطان از بعد عیدفطر، از دوشم کنار نرفته! نجاتم بده! حالم خوب نیست… این رسم مهمون‌نوازیه آخه؟! یه ماه، هوامو داشتی، چرا بعدش رهام کردی؟ شاید اینروزها مهمونی خدا نباشه، شاید دیگه سر سفره خدا نباشیم اما بنده‌ت که هستیم، چه ماه رمضون باشه چه نباشه. جز بندگی چه دعایی برای خودم به درگاهت کردم آخه؟! چرا اجابت نمیشه دعام؟! چرا رسم بندگی مدام ازم دور میشه پس؟! دیگه روم نمیشه بگم من یک خانم مسلمونم! روم نمیشه!!!

sepideh alipour وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *