منوی دسته بندی

من خط نگرفتم از کسی؛ تا تو تمام خط و خطوطم بشی.

و حق را با باطل مخلوط نکنید ( تا تشخصی دادنشان بر مردم جویای حق دشوار نشود) و حق را ( که قرآن و پیامبر است) در حالی که میدانید ( و میشناسید از مردم) پنهان نکنید. آیه ۴۲ سوره بقره

چون تو بخشی از جانم بودی

اینجا فقط بخشی از هشت سال گذشته‌ی زندگی من است. جایی که من حدودا چهار ماه است تصمیم گرفته‌ام روزانه از تفکراتی که به دست آورده‌ام بنویسم. پس اینجا تنها قد چهار ماه از این ۸ سال را پوشش میدهد. نه در این ۸ سال و نه در این ۴ ماه و نه بعد از اتفاقات مهرماه ۱۴۰۱، (که اعتقادات من شدیدتر از گذشته شد) هیچ وقت از کسی خطی نگرفتم وهمیشه تا همین حالا هم فیلتر خبری بودم از هر سمت و سویی که فکرش را بکنید. چرا که اخبار خیلی ماهرانه، انسانها را به بازی میگیرد و من خودم را از این بازی محفوظ نگه داشته‌ام۱.

زمستان و پاییز ۱۴۰۱ به خواندن زندگینامه‌های متعدد گذشت. هرچی بود از کتاب بود؛ نه هر کتابی. کتاب زندگینامه انسانهای واقعی. بله، من خط گرفتم اما نه از هر چیزی، از انسانهای واقعی و تجربه‌های زیسته، در کنار تامل و تفکر بشدت زیاد.

وقتی که به او که بخشی از جانم است و هرکسی نیست، چیزی که بود را یادآوری کردم، برخوردش مچاله‌ام کرد. هیچ پشتیبانی نداشتم وقتی که گفت:« این حرفها را در مخت فرو کرده‌اند». در مقام دفاع از خودم جز بغض در گلو مانده چیزی نداشتم جز اینکه بگویم :« به چه سندیتی این حکم را داده‌ای؟ چه کسی در مخ من فرو کرده است؟ بیا تمام زندگی و محتوای مرا ببین که در این گوشیست؟ جزو کدام گروه مخ زنی و کانال مخ‌بری هستم؟» خواستم بگویم اما نگفتم که:« من در خلوتِ خودم به این عقاید رسیده‌ام.کسی که مخش بازیچه شده است کسی است که روبروی من نشسته نه من. من اگر منم، فقط منم. تو محتواهایی که دنبال میکنی را نشانم بده. تا با مدرک به خودت ثابت شود که حرف چه کسی درست است.» سکوت حاکم شد و کمی بعد گفت:« تو ۱۵ سال پیش منی. بعد به حرفهای من خواهی رسید».

مغرور بود، همیشه همین بود. فکر میکردم با بقیه هم مغرورانه برخورد میکند اما بعدها فهمیدم که تنها، ما برایش اخ و پیف هستیم و دیگران برایش گلی خوشبو. گفتم:« شاید آدم ۱۵ سال پیش تو باشم ولی مطمئن باش ۱۵ سال بعد تو نخواهم شد». و همان‌لحظه در دلم، عاجزانه از خدا خواستم که نشود که بشوم.

____________________

۱- من هیچ شبکه خبری را نه درگذشته و نه در حال دنبال نمیکنم. اما اخبار اتفاقات مهر ماه و بعدش را تمام از شبکه‌های خارجی و مخالف دنبال کردم. پس اگر قرار به خط گرفتن بود که باید آنسمتی میرفتم. چه شد که نشد؟

بترس از عُجب

عُجب هرچه کاشته‌ای را پنبه میکند و تمام میشوی.

برای کسانی که قلبها و گوش هایشان مهر و موم شده است و بر چشم ها پرده افتاده است، عذابی بزرگ است. ( آیه۷ سوره بقره)

  • تو از چی خیلی میترسی ؟

کمی فکر میکنه، به جوابی نمیرسه. جواب میدم:

  • من از اینکه اعتقاداتم برگرده، میترسم. آدمهای زیادی دیدم که اینجوری شدن. چیکار کنم برنگرده؟ خدا چجوری دلش میاد؟
  • بنظرم غرور میتونه همه‌چیز رو برگردونه.

خدایا، خدای مهربونم من میترسم از روزیکه برگردم از تمام این ۸ سالی که خُرد خُرد باور رو ایمانم گذاشتم. این ترس امروز و حالای من نیست. این خواهش روزانه من به درگاهته. بازی زندگی، شیطان داره و متاسفانه وجودش بر من حرام نشده. تمام دلگرمیم به اینه که شاید نظر لطفت از کسیکه برای فهمیدن وقت گذاشته، برنگرده.

من خط نگرفتم از کسی تا تو تمام خط و خطوطم بشی. هوای منو داشته باش.

آمین یا رب العالمین

sepideh alipour وب‌سایت

‫8 نظر

  • سپیده جان خیلی جالبه یادمه شهریور ما سفر بودیم داشتیم از سفر برمی‌گشتیم که تو اینستا کلی خبر راجع به مهسا امینی خوندم و خیلی به هم ریختم. میدونی من اون موقع دنبال مقصر نبودم فقط میگفتم یه چیزی اشتباه. یکی رو به خاطر بدحجابی بخوای بزور ببری خیلی اشتباهه. من از اولش هم با این موضوع به شدت مخالف بودم. یاد توبیخ‌های مدیر مدرسه‌مون می‌افتادم و به مرز سکته رسوندنمون می‌افتادم. اما بعدش دیدم اصلن موضوع مهسا امینی و مخالفت با گشت ارشاد نیست موضوع خیلی سیاسیه. همون موقع بود که کتاب واقعیت رو خوندم و فهمیدم که این اخبار که به دست ما میرسه کاملن برنامه ریزی شده است و تصمیم گرفتم که از اینستا گرام بیام بیرون و اجازه ندم که جوی که برقراره ذهنم رو آشفته کنه. توی این مدت که توی محیط اطرافم صحنه‌های منزجر کننده از روابط زن و مرد رو دیدم فهمیدم که هدف سرگرم کردن جوون بوده تا به جای اینکه اون جون پای میهنش بایسته هواسش به امیال خودش گرم باشه و به همین سادگی دشمن بتونه نفوذ کنه
    این که نوشتنی من خط نگرفتم اگه کلاهش رو قاضی کنه متوجه خیلی چیزا میشه ولی به قول تو یه عده چشماشون رو کاملن بستن یا چیزی رو می بینن که خودشون میخوان و به اونی که به خاطر آراماناش می‌ایسته بی‌حرمتی هم میکنن. توی اون پستت که در مورد اون پیرزنی که چادرش رو داده بود رفته بود، خیلی متاسف شدم. یعنی که چادر سر کردنش این همه سال الکی بوده هیچ اعتقادی نبوده و فقط به خاطر جو و حکومت سر کرده و اینا رو من نمیتونم قبول کنم اصلن تو کتم نمیره

    • sepideh alipour گفت:

      آدم از این دلش میسوزه که خیلیا نمیدونن چی میخوان. فقط چون مد اونه، رفتن سمتش بی هیچ فکری.😕 خوشحالم که دنباله رو مد نبودم. شاید این برگ برنده‌م بوده تا الان.

  • یک دوست گفت:

    سلام عزیزم
    حرف هات دلم رو به درد آورد ، قلبم مچاله شد
    رفتم به چند سال پیش که توی شرایط شما بودم و سوختن دلم رو حس کردم
    میخوام درددل کنم ، شاید تجربه ام بدرد کسی بخوره

    (( وقتی که به او که بخشی از جانم است و هرکسی نیست، چیزی که بود را یادآوری کردم، برخوردش مچاله‌ام کرد. هیچ پشتیبانی نداشتم وقتی که گفت:« این حرفها را در مخت فرو کرده‌اند». در مقام دفاع از خودم جز بغض در گلو مانده چیزی نداشتم ))

    (( مغرور بود، همیشه همین بود. فکر میکردم با بقیه هم مغرورانه برخورد میکند اما بعدها فهمیدم که تنها، ما برایش اخ و پیف هستیم و دیگران برایش گلی خوشبو ))

    من هم این لحظات رو زندگی کردم ، وقتی با غرورش لهم میکرد ، حتی یکبار گفت خوشم میاد حرص میخوری !
    من همه این حرف ها رو ریختم تو دلم
    تا مریض و ضعیف شدم و دیگه نتونستم ادامه بدم
    همسر سابق من ظاهر خیلی مذهبی داره و وقتی حرف میزنه از سوادش متعجب میشی ، ولی دریغ از عمل

    الان که اون دوران گذشته و جدا شدیم ، حضور شیطان تو تک تک اون لحظات رو می بینم
    قهقهه میزد که به هدفش رسید
    ما متوجه نشدیم و باختیم

    قبلا فکر میکردم همسرم باید کامل باشه و تا اون دنیا باهم باشیم ، وقتی متوجه شدم کامل نیست نابود شدم ، احساس کردم زندگیم رو باختم و تموم شد

    الان فهمیدم هر کدوم ما یک انسان جداییم ، فقط به دستور خدا با هم زندگی میکنیم تا کامل بشیم
    اون مسئول اعمال خودشه و من مسئول اعمال خودم
    اگر من تو زندگی مشترک کار درست خودم رو انجام بدم ، بردم
    نتیجه هرچی شد با خداست

    • sepideh alipour گفت:

      سلام به شما دوست خوبم،
      واقعا متاثر شدم از خوندن پیامت عزیزم.😢
      نمیدونم چی بگم؟! امان از این آدمها که زبان و عملشون زمین تا آسمون مغایره.
      امیدوارم که بهترین اتفاقات و خیرترین اتفاقات از امروز سر راهت قرار بگیره و از حال خوب سرشار بشی.😘 از اینکه باب آشنایی خودم و خودت رو با پیام گذاشتن در زیر این پست باز کردی ازت یه دنیا ممنونم دوست جدید و عزیزم.💖
      قربونت مهربونیت برم🌺💚. من و همسرم تقریبا باهم همفکریم. ایشونی که در این پست ازش یاد کردم برادرم بود.😓

  • یک دوست گفت:

    به قول بزرگی که میگفت : ما مامور به وظیفه ایم ، نه نتیجه

    اشتباه بزرگی که من کردم این بود ، که با فکر خودم رفتم جلو و نتیجه گیری کردم
    از مشاور کمک گرفتم ولی وقتی با نظر من فرق میکرد ، نتونستم قبول کنم

    نذار این حرف ها و رفتارهای همسرت ، سردت کنه
    اگر ۷۰ درصد آدم خوبیه و پدر خوبی برای بچه هاش ، نذار شیطون بیاد تو زندگیت
    نذار دلسردت کنه
    وقتی چیزی گفت که ناراحت شدی ، بدون شیطون رو دل و زبونش انداخته
    سریع شیطون رو لعنت کن و محیط رو تدک کن
    البته بعدا بهش بفهمون ناراحت شدی و حق نداره ناراحتت کنه

    خواهش میکنم دیگه به حرفهایی که ناراحتت کرد فکر نکن
    بینی شیطون رو به خاک بمال
    بهترین همسر باش ، تا بهترین جایگاه رو پیش خدا داشته باشی
    بقیه رو هم بخدا بسپار تا هدایتشون کنه

    دوستت دارم و آرزوی خوشبختی برای شما و بچه هات
    آرزوی خوشبختی و عاقبت بخیری برای همه

  • آرامش گفت:

    باید بپذیریم که همه‌ی آدما قرار نیست مثل ما فکر کنن، این وسط بعضی بیخیال تو و افکار و عقایدت هستن ولی به عکس بعضی که شاید مثلا دارن به ظاهر برات دل می‌سوزونن مدام می‌خوان بهت حالی کنن که تو اشتباه فکر می‌کنی و اینجوری پیش بری یه روزی پشیمون میشی ولی مهم اینه که خودمون همین الان و همین لحظه ایمان داشته باشیم به فکر و عقیده‌مون و پاش بایستیم
    بنظر من حق و باطل این روزها بدجوری بهم تنیده شدن و فقط باید امیدوار باشیم که از این کویر وحشت به سلامتی عبور کنیم…

    + لذت می‌برم از خوندنت سپیده جان، میون این روزهای شلوغم گاهی کلماتت نوری میشه به قلبم ولی گاهی حرفی برای گفتن نیست، می‌خونم، تحسینت می‌کنم و میرم :))

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *