عطر ریحون های بنفش توی بالکن پیچیده تو خونه.
✔ ریحونها خیلی تو گلدون موندن، باید برم دو مشت ازشون بچینم و ریز ریز کنم تو ماکارونی. تازگیا یه سبک ماکارونی خیلی ساده و آسون و راحت و سالم که خیلی خوشمزهاس یاد گرفتم. ماکارونی رو مثه کته(به دلیل جلوگیری از اسرافِ آب) با یه قاشق روغن و یه ریزه نمک میذاریم نرم بشه و بعد پنیر صبحونه رو توش خرد میکنیم. میشه کلی مخلفات دیگه هم بهش اضافه کرد، اما اصل همین ماکارونی و پنیر.
✔ میپرسم بنظرت ما اسراف کاریم؟
میگه: نه.
میگم: پس این آبی که بعد از شستشوی برنج میره تو لوله فاضلاب حکم چی رو داره؟
میگه: راست میگی.
میگم: پس ما اسراف کاریم.
✔حوصله یکسری رو ندارم. اما حوصله یکسری رو دارم. بینشون هم نموندم. از هر دو گروه دست شستم.
✔ گفت: فردا میریم مشهد.
گفتم: عزیزم. سفرتون به سلامت.
پرسیدم: مادرت اینا هم میان؟
گفت: نه اونا برای اربعین میان.
گفتم: چه قرارهای قشنگی. ما خیلی بیقرار و بی کسیم.
✔ بالاخره دیشب رفتیم مسجد با بچهها. پشیمون شده بودم از رفتن که ساعت ۹ شب گفتم بپوشید بریم. طفلک رو ظهر خوابونده بودم و خیالم از بابت بی قراری شبونهاش راحت بود. رفتیم مسجد سرکوچه. طفلک با من اومد و طفل با پدرش رفت سمت مردونه. مراسم ساعت ۹ ونیم شروع شد. مداح شروع کرد به خوندن یه چیزی که تقریبا ۱۵ دقیقه وقت گرفت و من چیزی ازش نفهمیدم و به روی خودم هم نیاوردیم ، اما آخوند که شروع کرد به سخنرانی، انگاری که یه سطل پر از یخ رومون ریخته باشند.
حاجی تعریف میکنه: وقتی مداح صحبت رو شروع کرد، طفل ازش پرسیده: «بابا این چجوری حرف میزنه؟»
درس عبرت: یادگرفتن زبان ترکی را جزو اولویتهایت قرار بده.😐
✔ گاهی با خوندن این وبلاگ حالم خوب میشه و گاهی بد. اما پست آخرشون حالم رو خیلی خوب کرد. لینکش بمونه اینجا : شاگردبنا و همینطور لینکی که ایشون گوشه وبلاگشون گذاشته بودند: لیوان بینالحرمین.
قربونت برم امام حسینم که حواست به لیوانی هم که کمر به خدمتت بسته، هست.😢
قبول باشه پس امشب قسمتت شد
اندازه یکربع، به زبان ترکی که حالیم نمیشه بعله😅