حمام آرامش
مرد زنگ زد و اصرار کرد زن را ببیند.
زن با بیاعتنایی تلفن را قطع کرد و به شستن ظرفها ادامه داد.
مرد مجدد زنگ زد و زن پاسخی نداد.
دلیل اصرارهای مرد برایش مهم نبود.
خوب میدانست که خودش نمیخواهد با او باشد.
مرد باز هم زنگ زد و همچنان زنگ زد.
زن، بیاعتنا به صدای زنگ، شستن ظرفها را تمام کرد و بعد از آنهم با دمنوش گلگاو زبان خود، روی صندلی راحتی نشست. ردی از نور آفتاب به گلهای روی قالیچه قرمز میخورد و زن در حمام آرامش، بی اعتنا به صدای زنگ، روح خود را میشست.
ارامششو منم حس کردم😂
واقعا بعضی وقتا آدم نیاز داره تلفن اونقدرررر زنگ بخوره تا قطع شه😂👌
بخصوص اگه آدم رو مخی پشت خط باشه😅
کاش بیشتر متنو گسترش میدادی.
آخه نظرم این بود که داستانک بشه. 💚🌺
کوتاه، مختصر و مفید و خواندنی سپیده جاان😊💚بابا
ممنونم💚🌺
یه “به یه ورم” خاصی در داستان نهفته بود که دوسش داشتم😂
یه ننگ به این تنبلی خاصی هم با دیدن سایتت بهم دستت داد که یه ربع تو آینه به خودم گفتم شرم به تو دختر😮💨😮💨
چقدر حرف بی ادبانه بهت تزریق کردم😅پوزش 😀