اینور ورِ دلِ ما؛ خانواده من
برسد به دست خدا- نامهای که شمارهاش از دستم در رفته است میخوام برای تو بنویسم، برای تویی که چاره رهایی از این کلافگی تو دستهای توئه؛ تو خدای خوبم….
برسد به دست خدا- نامهای که شمارهاش از دستم در رفته است میخوام برای تو بنویسم، برای تویی که چاره رهایی از این کلافگی تو دستهای توئه؛ تو خدای خوبم….
ماجرای اول ✍🏻گاهی وقتها مامانها زورشون میچربه، کاری رو انجام میدن یا چیزی رو واسه بچهشون میخرن که سلیقه بچه نیست و بچه چارهای جز قبول کردنش نداره. 🤭😏 اینجور…
بارداری دوم برخلاف بارداری اول، کمی سخت گذشت. روزهای بعد زایمان سختی هم به نسبت قبلی گذراندم. حتی روزهای پسا نوزادی خوشی هم نداشتم. حسی که به فرزند دوم داشتم،…
✔گفت:« اگه قراره گچ نگیریم پس باید قول بدی که دو هفته تکون نخوری.» دو هفته تکون نخوردن برای مامانِ دوتا بچه کوچیک که هرچقدر هم مستقل بار اومده باشن،…
✍اومدیم بستنی بخوریم، یه جای دور، تا شب تولدش به ماشینگردی تو شب بگذره.اما قبلش باید نماز میخوندیم. الله اکبر اذان مغرب رو که گفتند، یه مسجد بین خونمون و…
رنگ خُلفِ وعدههام عوض شده. مثلا قبلا یک تصمیمی میگرفتم، چند روز انجام میدادم و دیگه میرفت تاااا ابد. اما اینروزها اگه خُلفِ وعده کنم که میکنم، نمیره تا ابد؛…
نسخهپیچی ممنوع! نوشتن بقیه مکالمه، از اعصابم خارجه. بحث با یه مامان از دماغ فیل افتاده بود که فکر میکرد صلاح پسرمو بهتر میدونه! میدونستم قرار بهش سخت بگذره اما…
✍ بعد از دو ماه سحرخیزی و عادت به بیداری بینالطلوعین خیلی غم بزرگی بود، خواب موندن نماز صبح. بشدت با رسیدن فصل پاییز خوابالود شده بودم. اما اینجوری که…
از وجود محصولات اسرائیلی خبر نداشتم. عجیبه که اینهمه تو سایتها و خبرهای زرد پلاسم و چنین خبری به چشم و گوشم نخورده بود. اما حالا که متوجهام، پس خیلی…
روزهای بیقراری ✍دیشب چندین و چندبار با بغض بیدار شدم. بچهها رو تو خوابِ ناز دیدم و گریون شدم.مگه من آرامش بچههامو نمیخواستم. چرا خنده و شادی و بازیهاشون، چرا…