منوی دسته بندی

چه میکنه این اشک دل

شماره‌های قبلی در این لینک: روز چهارم چله سحرخیزی خود را چگونه گذراندید؟

۶- کلاس نیم‌ساعته‌م تموم نشده بود که طفلک رو پشت در اتاق دیدم. مادر! همه اون دو ساعت زحمتم، فقط ۴۵ دقیقه دوام داشت؟ خب چرا؟

۷- مامان اینا داشتن میرفتن شمال و از کمک امروز خبری نبود.طفلک هم که زود بیدار شده بود و بدقلقی بی‌برو برگرد رو شاخش بود. بچه‌ها انقدر بهونه گاو گرفتند که وسوسه شدم قید دو تا کلاس خودم و صدرا رو در طول هفته بزنم و باهاشون راهی شمال شم. اما با یه حرکتِ مامان پشیمون شدم. خداحافظی کردیم و ساعت هشت و نیم ماکارونی رو در حالت دم گذاشتم و دِ برو که برم برسم به کلاس شنبه‌ها صبحم.

۸- چندباری گفتم سطح کلاس ترجمه خیلی پایینه. هنوز هم روی همون باورم هستم. اما امروز، سرکلاس، خدا رو شکر گفتم که ذوق شمال رفتن بچه‌ها انقدر قوی نبود که قید کلاس رو بزنم.

۹- چه کرده‌ای با دلم که اسمت این‌چنین اشک میاره تو چشمهام؟ کجایی بودی تا الان؟ چرا اینهمه مدت ازت محروم بودم امام من، امام زمانم💚💚💚 مگه خانم معلم سرکلاس چی گفت که اینجوری اشکهام شرشر ریخت و مجبور شدم خودمو تو صدتا سوراخ پنهون کنم تا کسی نبینه این حالمو. تا فاش نشه رازِ عشقم.😓

۱۰- از کلاس که برگشتم، ناهار رو دور هم خوردیم و طفلک رو که خداروشکر تا الان به باباش حال داده بود! دو ساعتی خوابوندم. منم نیتم این بود باهاش بخوابم. اما خوابم نگرفت متاسفانه ولی به محض بیدار شدن طفلک همچین خوابم گرفت که …

۱۱- صبح، حین خوابوندن طفلک کلیپی دیدم که منو به فکر برد؛ خیلی اساسی. من عاشق چادرمم. انتخاب خودمه. خیلی دوسش دارم. اما…

بریم پست بعدی ازش بگم.🙂

sepideh alipour وب‌سایت

‫11 نظر

  • اوا بالاخره رفتی یا نه؟ دلم ماکارونی خواست😋

  • زهرا زمانلو گفت:

    قلمت آدمو جذب میکنه
    برکانا سپیده👏👏

  • قلم خوب و روانی داری سپیده‌جان. منتظر ادامه پستت هستم.

  • […] اما ادامه ماجرای چه میکنه این اشک دل […]

  • پس نرفتی مسافرت؟ نکنه تو هم مثل من دل نازکی.
    سپیده من از ترس این ناراحتی ها کلن قید سفر رو زدم.

  • نوشته‌هاتون هم مثل دل خودت ساده و بی‌آیش و زیبا هستن
    موفق باشی😊🙏

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *