منوی دسته بندی

قرار ۲۰ آذر سال ۹۵

دفتر قرآنی‌ام رو باز میکنم تا ایده‌ای برای نوشتن پیدا کنم. صفحه به صفحه اش رو ورق میزنم و از نظر می‌گذرونم.

بین خطوط آبی، چند جمله با رنگ صورتی جلوه‌گری میکنه. سعی میکنم یادم بیاد که ماجرا چی بوده. اما هیچی به ذهنم نمیرسه.

در همین حد از اون چندتا جمله متوجه شدم که ساعت ۱۰ شب بیستم آذر ماه سال ۱۳۹۵ من و همسرم باهم یه قول و قراری گذاشتیم و حالا این قول وقرار چه پایه و اساسی داشته، هیچ به خاطر ندارم.

اما خدا یادشه؛ منم که بمیرم حتمن این صحنه از جلوی چشمام میگذره و یادم میاد که قضیه از چه قرار بوده.

هم این یادم میاد، هم هزاران هزار چیز دیگه که من هیچ نشونی ازشون ندارم؛ اما تو زندگیمون بودن و ثبت شدن تو کارنامه اعمالم.

امیدوارم فرشته مهربونی هام، رو سفید بشه. دیروز یه کاری کردم. نه اینکه خیلی کار بدی باشه ها. ولی خب کار خبیثانه بود. به کسی ضرر نرسوند. من فقط جواب بی محلی رو با بی محلی دادم. من که معصوم نیستم. خب گاهی پیش میاد.

فقط لعنت به عذاب وجدان بعدش. لعنتی خیلی مزخرفه. فکر کنم دیروز فرشته مهربونیم رو حسابی چزوندم. احتمالن خدا بعد از مرگم، صحنه دیروز رو هم بهم نشون میده و میگه: « ببین سپیده، میتونستی با بی محلی نکردن در مقابل بی محلی که دیده بودی، کلی خوبی برای خودت جمع کنی. اما خودت نخواستی؛ خیلی حیف شد»

بعد من پشیمون میشم، پشیمونِ پشیمونِ خیلی پشیمون.

لعنت به پشیمونیه بی بازگشت.

sepideh alipour وب‌سایت

‫2 نظر

  • ببخشیدا ولی این متن شما منو یاد این قطعه از بانو مهستی انداخت:

    يه روز مياي سراغم كه خيلي وقته رفتم
    هزار هزار بهونه از اون نگات گرفتم
    اين روزارو يادت باشه كه يه وقت نگي نگفتي
    اون روزا دور نيست كه به ياده من بازم نيفتي
    يه وقتي برميگردي كه فايده اي نداره
    هر چي سرم آوردي دنيا سرت مياره

    شرمنده که تو این بارگاه مقدس اشعار بلاد کفرطوری نوشتم. شایدم ربطی نداشت به متن ولی خب به تهش که رسیدم هی این تیکه تو ذهنم تکرار شد😂😂😂😂

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *