منوی دسته بندی

یک منِ باحجاب

مردی از امام علی علیه‌السلام خواست تا ایمان را برایش معنا کند، آن گرامی فرمود:

« فردا بیا تا در حضور مردم به طریقی که آنها بشنوند از ایمان برایت بگویم، که اگر تو سخن مرا فراموش کردی شخص دیگری باشد که برایت حفظ کند. که براستی کلام، چون شکار رمیده است که یکی به آن می‌رسد و آن را صید می‌کند و دیگری در گرفتن آن به خطا می‌رود.»

چه سخن نابی، چقدر برای من بود. گرچه تک‌تکشان راه زندگی‌ان؛ اما گاهی مسیرم به حرف‌هایی میخورد که نیازِ حالای من است و عجیب به دلم می‌نشیند مثل همین سخن. من برای این می‌نویسم که اگر روزی به نادانی رسیدم، مسیر رفته در این راه و اعتقاد، برایم مرور شود. چراکه من از برگشتن به عقاید گذشته‌ام، بی اندازه هراسانم.

ستاره ها چیدنی نیستند را که خواندم بیشتر از قبل عاشق حجاب و اسلام شدم. حجابی که هشت سال هست به اختیار قلبی، سفت و بست شد بر سرم. قلبی خواستارش بودم، عقلانی نمی‌فهمیدمش؛پر از سوال بودم و پر از شک و ابهام.

نویسنده کتاب، ماهرانه جمله ها و روایت ها را کنار هم چیده بود. از اینرو برای ذهن جستجوگر من که خواهان شنیدن آن حرفها بود، حسابی کارساز از آب در آمد و توانست مرا به درک چرایی حجاب برساند.

حالا آنقدر برایم شیرین‌تر از قبل شده است که هر لحظه در پی موقعیتی هستم تا آن را در جامعه عرضه کنم؛ یک منِ با حجابی که هم قلبی و هم عقلی آن را پذیرفته است.

چقدر شیرین است اعتقاد به حجاب و این شیرینی تنها نصیبِ من و مای به باور رسیده می‌باشد و بس.

این روزها سخنرانی های استاد محمد شجاعی را گوش میدهم، همزمانی اش با خوانش این کتاب دید تازه و پر از حالِ خوبی به زندگی ام داده است.

راستش این روزها دیگر چرایی برایم کمرنگ‌تر شده است، چرا که به جواب بیشترشان رسیده‌ام. حالا باید دانسته هایم را مرور کنم و از آن ها برای چگونه انسان شدن پله بسازم.

sepideh alipour وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *