منوی دسته بندی

من با کارهای خوبم، دوستِ شما می‌مونم.

📢سوال؟

تا حالا به عزای خودتون نشستید ؟

از ته قلب از پرسش این سوال و شروع مطلب با این پرسش عذرخواهی می‌کنم.

🔔جواب:

آره، بارها. آخرین بارهم همین یکی دوساعت قبل بود. زیر دوش آب بودم. درد کمرم شدید شد. صد نوع مریضی لاعلاج چسبوندم بیش ریشِ خودم. بعدش هم مُردم. آب موهام رو خیس میکردم. اشک هم صورتم رو. اشکهام آبشاری می‌ریخت. آبِ دوش چکه‌چکه. (صرفا خواستم شدت گریه رو بگم، تصور آسون بشه). دلیل گریه‌هام چی بود؟

مرگ؟ ترس از مرگ؟ رفتن به جهنم؟ دیدن لولوخورخوره بعد مرگ؟ نه. دلیلِ گریه‌هام، حتی به اندازه یک هزارم درصد، سپیده نبود. دلیلشون بچه‌های سپیده بود.

من برم، این دو نفر بی آب و غذا نمی‌مونن؛ بی لباس و محبت نمی مونن و از دنیا چیزی براشون کم گذاشته نمیشه؛ خیالم امن و راحته از این بابت.

اما من برم کی براشون بطور مثال، مرگ رو قشنگ توضیح میده که نترسن؟

از سیاهی و تنگی قبر نترسن. از جسم زیرخاک نترسن که آدمها جسم نیستند که رفتنشون به دلِ خاک، غم بشه و بشینه رو دلشون.

کی براشون به زبون بچگونه و امن توضیح میده که رفتن آدمها به معنای تموم شدنشون نیست؟

کی بهشون خدا رو یه دوست واقعی نشون میده؟

من اگه برم

اگه بی‌وقت برم، غصه‌ام خودم نمیشم. غصه‌ام میشه مسئولیت نیمه‌کاره‌ای که رو زمین مونده.

آیا بذرشون رو خوب کاشتم؟ که بی آب و علف هم بتونن سبز بشن؟

باید برم برای دو تا بذرهای زندگی وصیت بنویسم.

من چیزهایی میدونم، که آدم‌های دور و اطرافم ابا دارن از گفتنش و یا گفتنشون قشنگ نیست. به من گفتن که میگم قشنگ نیست. جوری گفتند که دور شدم. حالا من، تو این لحظه از زندگیم چیزهایی میدونم که نمی‌خوام ازشون دست بکشم. وقت و بیوقت خواسته‌ام از خدا همینه که فکرم رو به این سمت ببره و از این مسیر دور نکنه.چرا؟ بخاطر حالِ خوبی که تو این مسیر هست و تو مسیرهای دیگه ندیدم. ندیدم واقعن ندیدم. نبود که ببینم. سعی کردم ببینم. ولی وقتی نیست چجوری؟

وصیتم رو شاید بتونم تو یک خط بهشون بگم، تو یک جمله که :

«یه دوستی هست که بهش میگن: گل نرگس؛ با کارهای خوبتون دوستش بمونید.»

مثل من نباشید که در کودکی ازش میترسیدم؛ نوجوانی منکرش شدم و بعد کم‌کم خودش و خدا و خلقت فراموشم شد. اون تنها امید روزهای ناامیدیه.

sepideh alipour وب‌سایت

‫2 نظر

  • چرا آخه به مرگ فکر کردی این وقت شب؟😐 سپیده من خیلی به شیوه‌های مختلف مردنم فکر میکردم قدیما. اما تهش باید زنده میموندم. معجزه یا هرچی. دو ماه کما و باز زنده میشدم. هیچ وقت دلم نیومد خودشو بکشم. نه بخاطر دونفر دیگه. بخاطر خووم که دلم واسش تنگ میشه. خیلی وقتم هست که دیگه بهش فکر نمیکنم. چون ازش فرار میکنم. چون خیلی کار نیمه تموم دارم. باید زنده باشم که انجام بدم. وقتی بهش فکر میکنم یعنی میگم خدایا من ناشکرم به نعمت بزرگ زندگی که بهم هدیه دادی. اونوقت خدا میگه بذار بمیره این زنیکه‌ی ناشکر. 😂
    گل نرگسم نفهمیدم و انتخاب تیتر اصلی متن.

    • sepideh alipour گفت:

      چرا شب؟ روز بود خیلی روز.😄 من قدیما تو ذهنم خودمو توی تصادف با کامیون میکشتم. انقدر این اتفاق تو ذهنم به واقعیت پیوسته بود که وقتی ماشین با سرعت ده هم از کنار کامیون رد میشد من جیغ میکشیدم و به راننده التماس میکردم بکش کنار تا رد شه. الان دیگه نه. تصورم از لحظه مردن به بعد مردن ارتقا پیدا کرده. خب خب دیگه از خودم بگذرم و بیام سر وقت ادامه پیامت؟! نتیجه گیریت عالی بود و خوبه که دخترشکرگزاری باشی جای زنیکه ناشکر😅 تیتر اصلی از من نیست، یه شعار کودکانه است:« من با کارهای خوبم دوست شما میمونم امام زمان».

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *