منوی دسته بندی

صبحِ تاریک تا سپیده صبح

ساعت حول و حوش دو‌و‌نیم بود که با حسِ سیری شدیدی از خواب، بیدار شدم. با اینکه سه چهار ساعت بیشتر از خوابم نمی‌گذشت، اما حسابی سیرخواب شده بودم.

شاید سه چهار ساعت برای خیلی‌ها اندازه باشد، اما برای من و شرایط من و خستگی‌های من نه.😄

کولر خاموش بود و هوای بدنم گرم. با روشن کردنش صدای اعتراض‌ها بلند شد.

خوابم نمی‌آمد و خوابِ زوری هم فایده‌ای نداشت. کولر را خاموش کردم.

دوشِ آب خنکی گرفتم. سرحال شدم و حالم حسابی جا آمد.

صدای اذان صبح که آمد، مشغول خواندن دعای نور بودم.

بعد خواندن نماز هم هیچ تمایلی به خواب نداشتم، دلم میخواست بیدار بمانم.

اما از درونم فریاد«باید بخوابی. اگر نخوابی فردا تمام روزت رو از دست میدی.» بلند بود.

از زمانی که بخاطر می‌آورم بیدار ماندن بعد از اذانِ صبح برایم آرزو بود. سکوت و حالِ معنوی نابی که درآن لحظه احساس میشود، بوالله که غیرقابلِ انکار است. با اینحال هیچوقت برنامه مستمری برایش نریختم.

امروز در دل تاریکیِ صبح وقتی که در درونم جنگ بیدار باش و بیدار نباش به پا بود، به خواست هر دو راه آمدم.

تا ساعتی بیدار ماندم و بعد از انجام بخشی از کارهای روزانه و شخصیم به آغوشِ امنِ خواب پناه بردم.

امااااااااا

غصه‌ام آنجاست که این روند بابِ میلم نیست.

می‌خواهم برنامه جدی و جدیدی برای رفع این غصه بچینم.

خواب شب را مهمان چشمانم کنم و با صدای اذان صبح، بیداری را تحفه‌ی جانم.

والسلام

حرف در گوشی:
خداجونم! صبحِ تاریک رو از سپیده نگیر.

sepideh alipour وب‌سایت

‫2 نظر

  • ظاهرن تاریکه ولی از هر ساعتی در روز روشن‌تره. الهی امین. انشالله قسمت منم بشه

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *