سنگ قبری که تاب دیدنش را نداشتم
دیوار رو باز کردم تا یه آگهی ثبت کنم ، برای اولین بار، تبلیغی دیدم که خیلی عجیب بود؛ تبلیغ سنگ قبر. فکر نمیکردم کسی سنگ قبر برای تبلیغ کارش بذاره. هرچند که حق مسلم اونها هم هست تبلیغات.
با شناختی که از خودم داشتم طبیعی بود که زیر و بم آگهی و متشابهاتش رودر بیارم. همونطور که دونه دونه و با دقت عکسِ سنگ قبرهای صاحبدارِ توی قبرستونها رو ورق میزدم و از نظر میگذروندم، رسیدم به سنگ قبری که بالاش عکس یه دخترِ بشاش ده دوازده ساله رو زده بودند که یه پیراهن زرد خیلی خوشرنگ پوشیده بود و کنار کیک تولدتش خندون نشسته بود؛ روی سنگ قبر سفیدش نوشته بودن:«در آسمان دیدار خواهیم داشت.»
بازم با شناختی که از خودم داشتم طبیعی بود که برای لحظهای خودم رو بذارم جای مامان ثنا، درست تو همون روزی که خبر رفتن دخترش رو بهش دادن و براش سوگواری کردم. تاریخ فوت نشون میده که نزدیک یکسال از رفتنش گذشته. من ثنا رو نمیشناسم، تنها چیزی که ازش میدونم اینه که یکی از روزهای تولدش یک لباس زرد پوشیده بود و شمع کیک سه طبقه ای رو تو ۲۶ امین روز شهریورماه فوت کرده بود. اما ذهنم، امان از ذهنم که باز هم نشست به انکار و با خودش گفت:« نه ثنا تو نمردی. اینا همش یه خوابه، خواب نه؛ کابوسه. چطور ممکنه دختر به این زیبایی بمیره اونم تو این سن؟ برگرد ثنا، بگو این سنگ قبر اشتباهیه.»
راستش من هیچوقت نمیتونم بفهمم که این یکسال بر مامانِ ثنا چجوری گذشته ولی یه چیزی رو خوب متوجه شدم که:
«فَاصْبِرْ صَبْراً جَمیلا – » معارج آیه۵
خدا به کسانی که عزیز از دست دادن، صبر میده؛ صبری عجیب، صبری از جنسی که خودش داره؛ از همون صبری که با وجود اینهمه ناشکری که داره میبینه باز هم صبورانه و مهربون پای خداییش نشسته.
بنظرم راه رسیدن به این صبر تو یه کلمه خلاصه میشه:« ایمان». باید ایمانمون رو قوی کنیم؛ برای روزهایی که خبر نمیدن، روزهایی که برای دیدن نابودیت لحظهشماری میکنن و از هیچی دریغ نمیکنند.
ایمان که قوی شد، صبر هم به پشتوانهاش میاد.
خیالت جمع، خدا حواسش به من و تو هست.
بیایید خودمون رو بسپاریم بهش با ایمان و دلی پاک؛ برای تاب آوری روزهای سخت.