دیروز میتونست قشنگ تموم شه
همونجور که از دردِ مضحک کمر، به دور خودم میپیچیدم و به خدا و خودم فکر میکردم، تصمیم گرفتم جریان یه بحث رو راه بندازم. بنظرم بحث جذابی بود اگر که درست انجام میشد. نتایج نهفته خوبی پشتش پنهان بود که متاسفانه رو نشد. واقعن دلم میخواست قشنگ باهم صحبت میکردیم اما نشد که بشه. تقصیر من بود. تقصیر اونم بود. سوال رو که با سوال جواب نمیدن. سوال را با جواب جواب میدن تموم شه بره دیگه.
قبلِ شروع بحث خیلی جدی تصمیم داشتم که برای نماز جمعه برم مصلی؛ اما حاجی بخاطر دردِ مضحک کمرم مخالف بود. منم گفتم: « نمیشه که؛ اینهمه بشین پاشو داریم. یه نماز رو مراعات کنیم؟ باید بریم. فکر نرفتن رو از سرت بیرون کن».
اما بحثی که قرار بود جذابِ لعنتی باشه؛ به یه بحث غیرجذاب لعنتی تبدیل شد و قهر شدیم. به همین سادگی. نیم ساعت قبل اذون ظهر، پروژه نازکشیدن شروع شد. اما متاسفانه روی لجبازِ من نپذیرفتش و ترجیح داد قلبش رو خیلی زخمیتر از این حرفها نشون بده که با یه ناز مختصر دوا بشه.
اذون رو که شنیدم؛ قلبم هری ریخت.
با خودم گفتم:«تموم شد؟ خدایا یعنی به همین راحتی نمازجمعه رو از دست دادم؟»
بعد قهر، قبلِ نازکشیدن
«اگه نیاد نازمو بکشه چیکار کنم؟ هیچوقت نمیبخشمش. اه نمیشه باهاش دو کلوم درست و حسابی حرف زد. خب درست جواب میدادی قهر نمیشدم این دم رفتن. ایش »
بعد قهر، حین ناز کشیدن
«حالا که اومده، قائله رو بخوابون. تموم شد رفت دیگه. از دستش بدی ناراحت میشیا. خودت رو که خوب میشناسی. پاشو خودت رو جمع کن برو به نماز برس.»
بعد اذون و حین قهر
«دیدی، دلت خنک شد. خود کرده را تدبیر نیست. خودت خواستی نری. حق نداری دیگری رو مقصر بدونی. حالا با این غمِ سنگین روی دلت چجوری میخوای امروز رو شب کنی؟»
💥دینگ، دینگ
فرصتها میان.
خودشون رو نشونمون میدن.
التماس میکنن ببینیمشون.
ما درکشون نمیکنیم.
حوصله دیدنشون رو نداریم.
حوصله برای همه کاری داریما، واسه دیدن فرصت خیر.
و بعد میرن.
برای همیشه میرن.
چی میمونه تو قلبمون ؟
حسرت، فقط حسرت.
یه حسرت دوست نداشتیِ لعنتی.
و دیروزی که میتونست پر از حال خوب واقعی باشه، از دستمون رفت و یه غمی تا آخر شب روی قلبِ هردوتامون سنگینی کرد، که هیچکدوممون روی بازگوییش رو نداشتیم.
راستی چرا گفتم دردِ مضحک کمر: چند روزیه درگیرش شدم و از اون دردهاست که قابلیت این رو داره بدون تبادل ویروس و میکروب از زن به مرد، یا از مرد به زن منتقل بشه. خیلی سخت گفتم نه؟😄 بچه که بودیم وقتی مامانم پا درد میشد، بابام هم چندروز بعد عین همون درد رو میکشید یا بالعکس. اونروزها فکر میکردم فیلم مامانباباهاست. اینروزها اما میبینم حقیقت غیرقابلِ انکاریه.
من هنوزم فکر میکنم لوس بازیه برای ناز کشیدن
وقتی دو طرف اهل ناز کشیدن نباشن دیگه این دردها مسری نمیشه😂
چه کاری قهر میکنی؟ اونم وقتی میخوای بری جایی.
بسوزه پدرِ لجبازی 😂