چقدر قشنگن ابرهای پنبهای سیاه روشن دمِ اذون
برسد به دست خدا-۱
سلام تمامِ من، حالت خوبه؟
امروز خوشحال بودی ؟
چیا دیدی از اون بالا؟
چقدر خوبه که تو نیستم. اگه تو بودم خیلی قلبم میگرفت، میدونم که بیشتر دنیا پر شده از بدی. چطور میشه دید و غصه نخورد. خب تو هم غصه میخوری دیگه مگه نه؟ چون روحمونه که غصه میخوره و تو هم از روحی. سحر که پرده رو کنار زدم، چشمم خورد به آسمون.آخه تو اون بالا بالاها هستی. باید آسمون رو ببینم، اونجا تنها جاییه که جز چند تا مورد انگشت شمار، ردی از آدمها درش پیدا نمیشه. اونجا میشه خود تو رو دید.
زمین که خبری نیست جز گرفتاری و غصه خوردن برای نداری و مریضی و حرفهای مردم.
خیره موندم به ابرهای پنبه ای و سیاه و روشن دم اذون صبح. چقدر قشنگ بودند. با خودم میگم کاش فرصت بیشتر نگاه کردن داشتم. اما نیست. زمان هم وقتی که میخوای نگذره، بشدت تند میگذره.
دیشب فکر کردم اگه بمیرم چی میشه؟! الان از خودم راضی ام. تا جایی که تونستم خوب بودم، خیلی خوب و بهترین نه. اما اگه بمیرم حس میکنم دیگه به جایی رسیدم که پشیمون نباشم. اما حسرت میخورم. الان که وقت مردنم نیست. اگه بمیرم یه کار ناتمومم روی زمین میمونه. میدونم هرچی به صلاحه خودت انجام میدی. اما من فقط برای یادآوری میگم میدونی اگه منو زودتر از شدنی شدنه خواسته ام روی زمین، ببری اون بالا بالاها دیگه کسی نیست که کارمو انجام بده. اونوقت حسرتش میمونه تا ابد روی قلب زمین. نکنی اینکارو ها ؟! من رو همینطور غیر پشیمون تا روز موعود نگه دار. باشه؟
خدای خوبم زمین و زمینیان رو حالا حالاها از وجود سپیده و سپیدهها محروم نکن، خیلی لازمشون داریم🤲💚
خدای خوبم ممنونم که منو با آرامش آشنا کردی. تا بهم تلنگرهای خوب بزنه، بهم یاد بده نترسم، برام از لحظه هاش بگه و یادم بندازه که برای لحظه های معمولی زندگی باید هزار بار خدارو شکر گفت.💖💖💖