ای نیکوترین چهرهای که دیشب برای خودم خریدم، به پاک شدن افکارم شدیدا نیازمندم؛ دست یاریت رو برسون
گوشه تلویزیون خونه مامان نوشته : شب آرزوها.
یادم میفته که امشب شب آرزوهاست؛ میام میشینم پشت کامپیوتر و سرچ میزنم: «لیله الرغائب».
به دنبال داستان پشت این شب، سایتها رو میگردم؛ چیز دندونگیری عایدم نمیشه؛ جز احکام و چند حدیث در وصف امشب.
در وصف شب آرزوها گفته شده در این شب درهای رحمت الهی به سوی زمینیان گشوده شده است و عرشیان همه آمادهاند تا در بزم دعا و نیایش زمینیان حضور یابند
چند دقیقه به اذان مغرب مونده؛
بچهها پیش مامانن و خونه ساکته؛
وسوسه میشم که نماز شب آرزوها رو بخونم.
یک نماز دوازده رکعتی که باید بین نماز مغرب و عشا خوانده شود و به فاصله یک سلام در هر دو رکعت، که در هر رکعت یک مرتبه سوره حمد، سه مرتبه قدر و ۱۲ مرتبه توحید خوانده شود که در پایان رکعت دوازدهم… .
مدل نماز و توضیح برام مبهمه، فقط به یک سایت اکتفا نمیکنم ده تا سایت باز میکنم و همه انگاری که از هم کپی کرده باشند؛ همین جمله رو عینا نوشتند؛ بدون هیچ توضیح اضافهای.
سایت پاسخ به سوالات شرعی رو باز میکنم و همزمان شماره همسرم رو میگیرم شاید کلید حل این معما دستش باشه؛ اما بوق اِشغال میپیچه تو گوشهام؛ در قسمت گفتگوی آنلاین مینویسم:
- سلام ببخشید برای نماز لیله الرغائب که نوشتن یک نماز دوازده رکعتی به فاصله هر دو رکعت یک سلام منظورش چیه؟ برام مبهمه.
جواب میاد:
- سوالتون رو باید با بخش حدیث مطرح کنید، الان ارجاعتون میدم. اگه جواب ندادن یعنی الان حضور ندارن و میتونید از بخش مربوطه ساعت حضورشون رو ببینید.
تشکر میکنم و از سایت میام بیرون.
دستپاچه میشم، کمتر از ۵ دقیقه به اذان مغرب مونده و این نماز باید بین مغرب و عشا خونده بشه.( و برام مهمه که اول وقت)
موبایل رو برمیدارم و از سایتی دیگر، شمارهای. امیدوارانه، پشت خط منتظر میمونم تا نوبتم بشه.
تایمر مکالمه موبایل نشون میده که من تا الان، ۴ دقیقه ۳۶ ثانیه منتظرم که با صدای زنگِخونه، ناخوداگاه دستم میره رو دکمه پایان تماس.
سر و صدای خنده بچهها همه خونه رو پر میکنه؛ و همزمان من قید نمازهای واجب رو هم میزنم چه برسه به نماز آرزوها، که یک نماز طولانیه؛ با همه وعده و وعیدهایی که خدا راجع به این نماز داده، خداحافظی میکنم و میگم انشااله سال بعد.
کسی که چنین نمازی را بخواند، خداوند همه گناهانش را بیامرزد و در قیامت درباره هفتصد تن از خاندانش شفاعت میکند، و چون شب اوّل قبر فرا رسد، خداوند پاداش این نماز را به نیکوترین چهره، با رویی گشاده و درخشان و زبانی فصیح و گویا، به سوی قبر او میفرستد، آن چهره نیکو به وی گوید:«ای حبیب من! بر تو بشارت باد! که از هر شدّت و سختی نجات یافتی» از آن چهره نورانی میپرسد: «تو کیستی؟ من تاکنون چهرهای از تو زیباتر ندیدهام و بویی از بویت خوشتر به مشامم نرسیده!؟»
رسول خدا(ص)
صدای اذان،همراه با تماسی که عکس همسرم رو نشون میده، تو خونه پخش میشه.
- سلام، جانم زنگ زده بودی؟
همونطور که جیغهای بهونهگیری طور توی گوشم محکم زنگ میزد؛ موضوع رو براش مطرح کردم.
- من تو مسجدم میخوای از حاج آقا بپرسم؟
دیگه برام فرقی نمیکرد که بپرسه یا نه؛ چون یکسال (به شرط حیات) وقت داشتم که براش تحقیق کنم؛ دو زانو نشستم روبروی پسرک و سعی کردم میون جیغهاش بهش توضیح بدم که دیگه الان نمیتونه بره بیرون. و طبق همیشه متوجه نشد و جیغهاش وسعت بیشتری گرفت. تلفنم زنگ خورد:
- سپیده، نمازهای مستحبی همه دو رکعتی ان.باید ۶ تا دو رکعت بخونی.
معما چقدر ساده بود؛ و هیچ سایتی راجع به نماز شبآرزوها، به این اشاره نکرده بود. خب شاید واقعا یکی ندونه اینو؛ نمونهاش خودم.
با خودم فکر میکنم شاید هنوز فرصت باشه که هم پسرک خوشحال بشه و هم خودم. پسرها رو برای چند دقیقه دوباره، میسپارم به مامان و تو گوشه اتاقم سجادهی سبزمو پهن میکنم.
موقع شروع از خودم راضی بودم؛ حتی وقتی که تو رکعت اول برای خوندن سوره قدر که همیشه یک آیهاش رو جا میندازم یه مکث طولانی کردم، باز هم راضی بودم. اما بعدش از خودم ناراضی شدم…
نماز طولانی خوندن خصلتش برای آدمهایی که تازه شروع کردند؛ اینه.
تمرکز کردن کار سختیه؛ و اعصاب خردیش اینجاست که اصلا دلم نمیخواست ذهنم بره به سمت آدمهای پوچ و متاسفانه رفت.(تعریف من از پوچ خاصه خودمه)
الان که گرگومیشِ روزِ بعدِ از شبآرزوهاست، هنوز هم فکرم مشغوله. واقعا باید میخوندم که یاد اون آدمها تو ذهنم زنده بشه؟
اون سَبُکی که دنبالش بودم، بعد از نماز شب آرزوها دستگیرم نشد؛ توپ رو تو زمین اون آدمها که اومدن به ذهنم، نمیندازم؛ ذهنم دَندِش نرم پاشه بره تمرکز کردن رو یاد بگیره که اینجوری نشه؛ همه چی به گردن خودمه.
یاد اون دخترداعشی تو رمان« تنها در سامسون» افتادم؛ انگار اون تو نشون دادن اسلام ماهرانه تر از من عمل میکنه؛ البته که منظورم تو انجام نماز و حجاب و تحقیق درباره اسلامه؛ نه عقاید خاصشون. اون شیمای داعشی که من قصهاش رو همین چند شب پیش خوندم، تلنگر خیلی خوبی به جایگاهی که میتونم بهش برسم؛ بهم زد و دمش گرم.
حرف دارم هنوز خیلی، راجع به اون آدمها و این شیما و خودم. انشاله تا بعد…
یادمه که قرار بود پست بعدیم چیز دیگری باشه؛ اما سخن از این موضوع برام ارجحیت داشت.
سپیده خانم عزیز به شخصه محتوای ساییتون برام خیلی جذابه. من هم به دنبال اسلام حقیقی همونی که جز آرامش برای آدم نداره می گردم. موفق باشید
سلام ریحانه عزیز
خیلی خوشحالم که باهم تو یه مسیریم
ممنونم از لطفت و تعریفی که کردی و خوشحالم کردی عزیزم.