منوی دسته بندی

امیدی به درمانِ حالم ندارم

تصمیم داشتم امروز یک پست شاد، علمی، عقیدتی و حالا هرچیزی غیر از ناله بنویسم؛ اما حقیقت این است در حال حاضر چیزی جز ناله نیستم. پس چطور حرفی مغایر با حالم را بیان کنم؟

۲۴ ساعتی که گذشت؛ پر از آرامش درونی بودم ولی حالم خوب نبود. شنیده بودم که «خوشبختی یک حالت درونی است» پس چرا در من صدق نکرد؟

چون من، فقط «من» نیستم.

من آدمهای این خانه‌ام، این ساختمان، این کوچه و این خیابان و این شهر و کشور و این کره خاکی؛ آرامش درونیِ منِ تنها، پاسخگوی نیازِ تمام آدمهای روی زمین نیست.

چه کنم؟

به چه کسی پناه برم؟

حال، حالِ خوبی نیست؛ هیچوقت نبود. اما حداقل پرده‌ای بود که حالِ ناخوب را بپوشاند. غصه فریاد نکشد.

حالا صدای غصه بلند است و صدای شیطان گوش فلک را کر کرده است.

صدای خوبی نمی‌شنوم.

حالِ خوبی نمی‌بینم.

حسِ شدیدِ تنهایی دارم.

دلم می‌خواهد که…

یعنی اگر میشد، یه کوله برمیداشتم و تنها با سه دست لباس و سه بطری آب، دست پسرکانم را میگرفتم و راهی دیاری دور از هر انسانی می‌شدیم.

آنجا، آنسوی دنیا، انسانیت را از نو تمرین میکردیم؛ من با آنها و آن‌دو با من.

جامعه انسانی خودمان را پرورش میدادیم و بزرگ و بزرگتر میشدیم.

چیزی که از بنیاد خراب باشد، درست کردنش کارِ حضرت فیل است.

حضرت فیل کجا بود که بیاید و درستش کند؟

دلمان تنها به امام زمانمان خوش است که او هم دل میشکند و نمی‌آید.

کاش زبانم گویا بود به گفتن؛ خدایا میشود قفلِ زبانم را باز کنی؟

بگذار من هم تیری در این تاریکی بیاندازم شاید به هدفی خورد.

sepideh alipour وب‌سایت

‫3 نظر

  • یعنی اگر میشد، یه کوله برمیداشتم و تنها با سه دست لباس و سه بطری آب، دست پسرکانم را میگرفتم و راهی دیاری دور از هر انسانی می‌شدیم.
    این جمله نگرانم میکنه. هنوز از دست همسرت دلخوری؟

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *