اسم رمز: برای امام زمان
نمیشه آدم بیشعور دید و حرص نخورد. نه اینکه اصلا نشه! میشه ولی قبول کنید خیلی سخته و خیلی خیلی طول میکشه تا به مرحله حرص نخوردن برسی!
تکبیر نماز ظهر رو گفته بودم که برادرها در آنی به تنش میخورن و بزن بزن شدید! گریه و ضجه زیااااد از هر دو طرف! کاری ازم برنمیومد باید نمازم رو تا ته میخونم، اونم با توجه! الله اکبر…
قبل شروع نماز عصر، راهی دم درش کردم و گفتم اگه نمازم تموم شد میام از رو بالکن، باهم خداحافظی میکنیم، اما اگه سرویستون زودتر اومد که برو و مراقب خودت باش.
نمازم رو خوندم. همونجور که چادر نماز سرم بود رفتم سمت بالکن. دیدمش. هنوز سرویس نیومده بود. اما آقای بیشعور و بی فرهنگ همسایه جلوی چشمهای پسرم! که خیلی زیاد به زباله ریختن حساسه، کاغذ رسیدش رو مچاله کرد و کاغذ از جلوی پای محمدصدرا سُر خورد رفت و افتاد تو جوب.
همون لحظه سرویسش رسید. اما مثه همیشه -از زمان دیدن سرویش تو کوچه تا محو شدن من از جلوی چشمش- که دستش رو با ذوق برام تکون میداد و بای بای میکرد، جز یک لبخند تلخ چیزی نصیبم نشد!
لعنت بهت مرد همسایه! که قلبِ پسرم رو با بیشعوریت شکستی!!!
آخ که چقدر دلم میخواست از اون بالا بهت بتوپم و بگم چیکار کردی!!!
لعنت بهت!!!
شوربختانه این ناملایمات ها، جزو جدانشدنی زندگیه؛ نمیشه همه خوب باشن و نمیشه هم همیشه حرص خورد!!!
باید سکوت میکردم. محمدصدرا هم همین طور. خیلی از جاها فقط میشه سکوت کرد. اما سکوت به معنای ساکت نشستن نیست! ما در عمل نشون خواهیم داد، راه درستِ چیه؟!
مثلِ خشکاله درست کردن! ما حتی زبالههای خونمون رو هم تو سطل زباله نمیریزیم و محمدصدرا این رو میبینه و درک کرده و خداروشکر.
سپیده من به تو افتخار میکنم. تو معرکهای
از تعریف شما بسیاااار خجلزده شدم. معرکهای از خودتونم دوستم. یه دنیا قلب بوسی تقدیم شما.