منوی دسته بندی

وقتی می‌میرم که همه مرده باشند!

حاجی آقا و مهتاب خانوم بالاخره به عقد هم در آمدند. عقد محضری شان را دست‌پرورده حاجی‌آقا خوانده بود. مهتاب خانوم که بله را گفت، گل از گل حاجی آقا شکفت. مدتها بود که حاجی آقا به این در و آن در میزد تا زنش، کوکب خانوم را راضی کند که برایش به خواستگاری مهتاب خانوم برود. مرغ یکپای حاجی آقا بالاخره پای مرغ یکپای کوکب خانوم را شکست، آنهم با یک شرط و شروط عجیب.

آنروز کوکب خانوم چادر طوسی رنگش را از بند رخت برداشت، بعد از چفت و بست کردن در منزل، بچه های قد و نیم قدش را به سکینه خانوم، همسایه سمت راستی شان سپرد و به سمت محضر راه افتاد. حاجی باید برای رضایت گرفتن از کوکب خانوم یک تعهد نامه محضری امضا میکرد، نه هر تعهد نامه ای؛ تعهدنامه ای که هیچ محضرخانه ای به عمرش ندیده بود.

کوکب خانوم که به محضر رسیده بود، حاجی آنجا بود. ذوق گرفتن مهتاب خانوم چشمانش را کور کرده بود و کورمال کورمال هرکاری که از می خواستند انجام میداد؛ نوشتن یک خط و امضای زیرش که دیگر برایش چیزی نبود.

محضردار با خنده و خوش و بش برگه ای جلوی حاجی آقا گذاشت. حاجی آقا با سواد دست وپاشکسته اش روی برگه نوشت:« تعهد میدهم وقتی بمیرم که همه مرده باشند. » پایین برگه را امضا زد و با فروبردن انگشت سبابه اش در استمپ آبی، اثری بر کاغذ تعهد گذاشت.

تعهد که داده شد، کوکب خانوم رضایت خودش را اعلام کرد و از محضر خارج شد. آن بیرون گوشه دیوار چشمم به مهتاب خانوم ترگل و ورگل کرده خورد که احتمالن منتظر آمدن حاجی بود تا او را به محضر ببرد برای عقد.

بعد از عقد، مسیر حاجی هیچوقت حتی برای سرزدن به بچه هایش هم به سمت خانه کوکب خانوم کج نشد. صبح به صبح به دکانش در بازار میرفت و شب به شب به خانه اش پیش مهتاب خانوم و حسابی قربان صدقه اش میرفت.

درست است که مهتاب خانوم زن دوم شده بود، اما به یک سری چیزها پایبند بود، مثلن به نحسی که گریبان آدمی را بعد از شکستن تعهد میگیرد؛ – البته شاید این به زن دوم شدن ربطی نداشته باشد، ولی از آنجایی که مطمئن نیستم بهتر بود که ذکر شود.-

و حاجی‌آقا حتی برای قربان صدقه هم نمی‌توانست بگوید: «پیش مرگت شوم، تصدقت گردم» چرا که تمام وجود مهتاب خانوم تلخ میشد و از حاجی رو برمیگرداند.

مدتی که گذشت، عشق مهتاب خانوم در دل حاجی آقا بیشتر از قبل شد، به گونه ای که تازه متوجه افتضاحی که امضا کرده بود شده بود و صبح تا شب به این میاندیشید که : «من میتوانم بدون کوکب زنده بمانم. میتوانم بدون بچه هایم زنده بمانم. میتوانم بدون غذا زنده بمانم. میتوانم بدون آب زنده بمانم. اما چگونه بدون مهتاب خانوم زنده بمانم؟»

از آن روز به دنبال اکسیرزندگی برای مهتاب خانوم گشت؛ تا مهتاب خانوم هم با خودش زنده نگه دارد و به تمام عطاریهای شهرهای بالایی و پایینی و راستی و چپی سپرد که بهترین اکسیر زندگی را برایش بفرستند که پول خوبی بابتش خواهند گرفت.

خبر اکسیر زندگی که حاجی آقا دنبالش میگشت، در محله پیچید. کوکب خانوم که منتظر چنین روزی بود، اکسیری را که ته زیرزمین پیدا کرده بود، بیرون آورد و آن را بعنوان اکسیرزندگی به دست حاجی آقا رساند .

آنشب منزل حاجی آقا و مهتاب خانوم سوروساتی برپا شد. حاجی آقا سیخ های کباب را زیر و رو میکرد و مهتاب خانوم برای حاجی آقا دلبری میکرد. دل دادند و قلوه گرفتند تا نیمه‌های شب که وقت سرکشیدن اکسیر زندگی رسید. هر دو باید به مقدار مشخص از آن میخوردند. آنوقت هردو تا زمانی که همه می‌مردند در کنار یکدیگر زنده می‌ماندند.

از آن روز سالها گذشته است. آنروزها در و همسایه و حاجی آقا و مهتاب خانوم و کل ایل و تبار نمیدانستند که معنی و مفهوم حرف کوکب خانوم چیست و این چه تنبیه‌ایست که برای حاجی آقا در نظر گرفته است.

حاجی آقا و مهتاب خانوم حالا پیرمرد و پیرزن فرتوتی شده بودند که سایه یکدیگر را با تیر میزدند. مرگ فرزندانشان، نوه‌هایشان، نتیجه‌هایشان و نبیره‌هایشان و ندیده‌هایشان و … دیده بودند و همچنان محکوم بودند به زنده بودن.

sepideh alipour وب‌سایت

‫17 نظر

  • چقدر این داستان قشنگ بود لذت بردم

  • جالب بود. اکسیری که کوکب خانم ساخته بود معلوم بود که چیز خوبی نیست. چرا حاجی آقا از کوکب اکسیر رو گرفت?

  • ای جانمم سپیده جون. احسنت به قلمت. خیلی لذت بردم. 😍👏

  • فریبا معظمی گفت:

    امان از این هوو یا همون زن دوم که آتیشی میشه به زندگی‌ها. داستان قشنگی بود سپیده‌جان

  • داستان زیبایی بود. پایان غافلگیر کننده‌ای داشت. تنبیه خیلی خوبی بود.👌🏻👌🏻👌🏻👏👏

  • چه اکسیر تلخی
    فاجعه است

  • محتوای داستان خیلی جالب و خلاقانه بود سپیده. این سبکی ازت نخونده بودم و خوشم اومد. امیدوارم بیشتر تو این سبک ازت بخونم. عالی بود❤️🥰👏
    ولی انتهاش رو حس کردم سریع بستی‌. دوست داشتم یکم مهیج‌تر تموم می‌شد. اولین حدسم این بود هردوشون مردن یا مثلن یه اتفاقی مثل ثابت شدن در زمان. یا پیرشدن ناگهانی.

    • sepideh alipour گفت:

      مرسی دوستم از تعریفت💖 پیر شدن و همینجور تا ادامه دنیا پیر و پیرتر خواهند شد و مرگ ازشون دور شده بواسطه اکسیری که خوردند.
      آخرش سریع تموم شد؟! درست حدس زدی😅 بستنش برام سخت شده بود و نمیدونستم چطور تمومش کنم. اینجوری به ذهنم رسید و به اولین ذهنیت اکتفا کردم.

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *