منوی دسته بندی

بوسیدن بهشت کار هر روزمه.

۱- این‌روزها برام بسیاربسیار شیرین‌تر از قبل شده؛ دلم می‌خواد مدام بغلش کنم و زمین نذارمش. بوسیدنش مزه بهشت میده؛ طفلک رو میگم.

۲- رسیدم به جلسه ۲۲ دوره ترک گناه و عادتسازی؛ کنترل خشم. مدرس میگه:« عوامل خشم رو از خودتون دور کنید، اگه مبل رو خراب میکنه یه مدت مبل رو بذارید کنار. یا اگه آب ریخته رو فرش با خودتون بگید خب حالا آبه دیگه خشک میشه خودش». حس می‌کنم مدرس مامان نیست؛ این چیزا که عصبانیت و ناراحتی نداره. کاش مثالهای ملموس‌تری میزد.

مثلا میگفت اگه پسرتون موهاتون رو میکشه و شماهم موهای بلندتون رو دوست دارید و دلتون نمیخواد کوتاه کنید، راهکارش اینه.

یا مثلا راهی برای مشکل بزرگ و اساسی من با طفلک جلوی پام میذاشت؛ همون مشکلی که روی گفتنش رو ندارم.

خدارو شکر رفتار آزار دهنده‌ طفلک نسبت بهم روزبه‌روز داره کمتر تکرار میشه و همین باعث شده رغبت من به درآغوش گرفتنش خیلی بیشتر از گذشته بشه.

انرژی که رفتارخاصش ازم میگرفت، دلیل اصلی بروز پیدا نکردن محبت مادرانه واقعیم نسبت بهش بود.

نمیدونم چی شدکه بهتر شد. فکر کنم خدا اینجا واسطه مستقیم بود که اون رفتار از ذهنش پاک بشه. هنوز هست نمیگم نیست، اما بطور واضح کم شده.

۳- دوستی هست تو شبکه بیان. گهگداری بهش سر میزنم. گاهی از پستهاش حس خوب میگیرم و گاهی هم حس انزجار. امروز از اون روزها بود که بهش سر زدم و ازش حس ماورای خوب گرفتم. چقدر خوب بود این آدم. چقدر به تلاشش غبطه خوردم. دلم خواست با همه سختی، جای اون می‌موندم.

۴- داشتم پشیمون میشدم و به خودم می‌گفتم: «خیلی خوب تو نِ می تو نی!!! پس بهتره همینجا دست نگه داری. برو زندگیتو کن. همین زندگی که همه دارن براش سر و دست میشکنن، برو خوش باش دو روز دو دنیا رو »

به آنی، مچمو گرفتم؛ مچِ شیطان درونم رو. دقیقا یادم نیست که از کجا شنیدم اینو که میگه:« تویِ مذهبی به این دختر پسرای قرتی تو خیابون بد نگاه نکن و قضاوتشون نکن، یوقت دیدی اونا با یه حرکت از تو که یه عمر تو این مسیر بودی، زدن جلو.»

حقیقت امر، من خیلی غصه عقب افتادنم رو میخورم. خیلی به خودم میگم دیر شد. گاهی میشینم تفاوت سنی خودم با اون کسی که فکر میکنم خیلی جلوتر از منه رو حساب میکنم. اوه !!! من که ازش خیلی بزرگترم؟ پس چرا اون بیشتر از من میدون؟ کاش برم گردونی عقب خدا. یا نه ولش کن، من که به جایی نمیرسم. از همینجا پنبه میکنم هرچی که کاشتم تو این چند سال رو.

امان از دلِ سیاهِ شیطون

sepideh alipour وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *