هیچ اتفاقی تصادفی نیست
شیخ رجبعلی نکوگویان( خیاط)
اسمش رو زیاد شنیده بودم اما هیچوقت تو بهر آشنایی باهاش نرفتم تا اینکه کتاب « هیچ اتفاقی تصادفی نیست» بدستم رسید.
کتاب حدود ۲۰۰ صفحه است و شامل ۱۲ فصل کوتاه. من هنوز اوایل کتاب هستم. تو پاورقی کتاب شیخ رجبعلی رو در چند خط اینجوری معرفی کرده:
« این بزرگ روشن ضمیر خیاطی بود که زهد، تقوا، پاکی و عفت را سرلوحه زندگی بابرکتش قرار داده بود و همین او را به مقام والایی در معنویت و خلوص رساند. در ۲۳ سالگی گذشت از گناه، موجب گشایش باب تربیتش به دست خداوند و باز شدن دیده برزخی وی شد.نه تنها در عقیده بلکه در همه کارها تکیهاش فقط بر اخلاص بود.»
این پستِ معرفی کتاب نیست؛ فقط میخوام یکی از حکایتهای رجبعلی خیاط رو که در کتاب ذکر شده عنوان کنم که با ماجرای این روزهام همخونی داره.
دلشکستگی همسر و چشم درد تاجر
تاجری به چشم درد بدی مبتلا شده بود و هیچ درمانی در او اثر نمیکرد تا آنکه بیناییاش را به کل از دست داد. پس از مدتی با راهنمایی یکی از دوستان او را پیش جناب شیخ رجبعلی خیاط آوردند و از ایشان راه علاج را پرسیدند. شیخ گفت: چند سال پیش شما منزلی در وسط شهر داشتید و با همسرتان در آن زندگی میکردید. بعد از مدتی آن را اجاره دادید و به اتفاق همسرتان به خانهای نقل مکان کردید که در باغی بیرون از شهر بود. شما صبح زود سرکار میرفتید و شبها دیروقت به خانه بازمیگشتید و همسرتان در خانه تنها میماند. او بسیار احساس تنهایی میکردو میترسید و هرچه برای بازگشت به منزل قبلی اصرار میکرد شما نمیپذیرفتید. تا اینکه شبی دیرتر از معمول به خانه رفتید، همسرتان بسیار ترسیده بود و به شما تندی کرد و شما به جای عذرخواهی، رفتار بدی با او کردید. این بیماری و نابیناییتان کیفر ظلمی است که به همسرتان کردید.
منِ بیمارِ نیاز به عمل جراحی
این نسخهای که میخوام بپیچم فقط مختصِ خودمه؛ با دیدن آدمهای بیمار یکبار هم از ذهنم نگذشته که:« ببین چه کار کردند که خدا این بلا رو سرشون آورده.»
اما با دیدنِ منِ بیمار بارها این سوال از ذهنم گذشت:« من چیکار کردم که اینجوری شد؟»
به تمامِ کارهای ریز و درشتم فکر میکنم؛ چند مورد همزمان به ذهنم خطور میکنه. تو دلم میگم:« رجبعلی خیاط جان! کاش بودی؛ کار سخیف من رو بهم گوشزد میکردی تا من باشم دیگه اونکار رو انجام ندم.»
من و دستیار پزشک
برای هماهنگی روز عمل باید با دستیار پزشک هماهنگ میکردم.
پیام اول : « فقط هزینه تجهیزات مبلغ سه میلیون تومان هست که روز قبل عمل واریز کنید»
پیام من:« این جدا از هزینه بیمارستانه؟»
پیام دوم: «اگر خانم دکتر همراه خودشون نیارن باید از تجهیزات بیمارستان استفاده بشه که اضافه میشه به فاکتور بیمارستان. ولی وسیله مصرفی خانم دکتر کیفیت بهتری داره»
پیام من: « اما خانم دکتر کل هزینه عمل رو با بیمه ۴ تومن گفتند به من»
پیام سوم:« علاوه بر هزینههای بیمارستان ۳ تومن هم واریزی برای ما دارید»
پیام من :«..» نه من دیگه نتونستم پیامی بدم. از استرس حالت تهوع گرفته بودم. بقیه کار رو سپردم حاجی.
اول با بیمارستان تماس گرفت ؛ از هزینه عمل پرسید و از تجهیزاتشون که آیا ناقصه؟ اسم دکتر رو گفت و تمام ماجرای من و دستیار رو تعریف کرد. هیچکدوم از حرفهای دستیار با عقل همخونی نداشت. باید قشنگ میگفت:« خانم جان! ما هزینه جدا از بیمارستان میگیریم. همینه که هست» بعد من بهش میگفتم:« ای دزد نابکار! اینجا خدا نذاره تو کاسهت، اونجا میذاره ها ؛ حواستو جمع کن؛ آخه مگه دکترا کم پول درمیارن که اینجوری هم میچاپن مردم رو؟»
بعد از صحبت های حاجی با بیمارستان، حوالی ساعت۹ صبح با دستیار تماس گرفت. چی گفتن پشت خط؟ حرفهای عجیب که به گفتن یک جملهش بسنده میکنم:
- آخه نه میدونید شاید تجهیزات بیمارستان طوری باشند که خانم دکتر راحت نباشند باهاشون. باشه من باهاشون صحبت میکنم ببینم چی میگن.
خانم دکتر راحت نیست با تجهیزات پزشکی ؟ خانم دکتر چند ساله کارشون اینه؟ مگه اصلا عمل من چیه ؟ بخدا که چیزی نیست. کارش یه لیزر و تمام.
دو ساعت پیش، حوالی ساعت ۳ بعدازظهر شورای خانم دکتر ودستیار برای چاپیدن مریضی چون من به پایان رسید و دستیار بهم تلفن کرد. کاش حاجی بود و تلفن رو جواب میداد. به ناچار خودم برداشتم:« عزیزم خانم دکتر گفتن که من هزینه تجهیزات رو ازتون کم میکنم که یک تومن میشه؛ اما هزینه دستمزدم دو تومن میشه»
گفتم:« باشه، مرسی، بهتون خبر میدم. خدانگهدار»
همین الان، در حالیکه دو ساعت از تلفنش گذشته یه پیام رو موبایلم ظاهر شد:«عزیزم البته اگر از بیمه استفاده نکنید خانم دکتر دستمزدی نمیگیرند. وقتی از بیمه استفاده میکنید پرداختی بیمارستان به خانم دکتر خیلی کم هست.»
تماس میگیرم با دکتری که از قبل باهاش آشنا بودم و میدونستم اهل زیرمیزی نیست. پیشش زایمان کرده بودم تو بیمارستان خصوصی. خوب بود خیلی، هم رفتاری هم کاری و حتی هزار تومن هم ازم اضافهتر نگرفته بود، با اینکه اونروز هم تحت پوشش بیمه بودم. منشی جواب میده.سلام میدم و میپرسم:«ببخشید هزینه فلان عمل چقدر میشه؟» میگه:« هزینه خانم دکتر و دستیارشون ۸ میلیون و نیم.» میگم:« چرا؟ این چه پولیه؟ من پیششون زایمان کردم. هیچی ازم نگرفته بودند؟» میگه:« وا !!! مگه میشه؟حتما رو بیمارستان حساب شده بود.» ازش تشکر میکنم؛ نمیدونم بابت چی؟ شاید بابت وقت گرانبهایی که خرجم کرد و دپرسترم کرد.