هیچوقت دوست نداشتم شبیه کسی باشم، جز یک نفر-۲
امروز چقدر چسبید شبیه اون یک نفر بودن؛ البته تو ذهن و خیالمه که شبیه شم. من کجا و او کجا؟ اما خب همین خیالِ ذهنی هم داره حالِ دلم رو خوب میکنه و من خوشحالم، خیلی اونهم از ته قلبم.
دیروز بغض داشتم، کلافه از اینهمه بدبیاری و نشدنها سعی کردم متفاوتتر از قبل رفتار کنم و بسپارم به خدا. دروغه که بگم غم اصلن نیومد. اومد. اما زورش نچربید. خیلی کمزورتر از قبل بود. با یه فوت پر میکشید و میرفت. مشکلمون حل نشد. اما حالِ من خوب شد. حالِ من که خوب باشه، حال بقیه هم خوب میشه. آخه خانمِ خونه نورِ خونهست. نور که بدرخشه، گرماش پخش میشه به همهجا. من هم سعی کردم بدرخشم، مثل خورشید.
امروز بعدازظهر وقتی دستهاش مثل همیشه تو موهام بود، بغلش گرفتم و ازش قول گرفتم. به زبونِ بی زبونیش بهم قول داد، انگشت اشارهاش رو (بجای انگشت کوچیکه) به نشونه قول آورد جلو و گره کرد تو انگشتم؛ بعد یه ماچِ آبدار گذاشت رو صورتم . حرفهامو میفهمه همه رو. مطمئنم که متوجه شده حرفم رو، همه شو. مطمئنم که پای قولش بهم میمونه، هم خودش و هم برادرش. همهاش یه قول ازشون خواستم و اونها همش یه قول به مادرشون دادن، نمیشه که بزنن زیرش.
ازشون خواستم بمونن خوب، خیلی خوب. تا یه جای دنیا گرم بشه از داشتنشون. بعد با خیالِ راحت برگردن پیش اون بالایی.
یه مامان، یا حداقل منِ مامان، از بدو تولد ترسِ از دست دادن بچه اش رو داشت. اما حالا اون مامانه که من باشم، دیگه نمیترسه، سخته خیلی سخت. اما اگه پای قولشون بمونن منم پای سختیش خواهم موند.
چند روز پیش، بهش گفتم ما یه امام داریم، اسمش امام زمانِ. مثل تو اسم اصلیش «محمد». تو همه قلبهای مهربون هست. میخواستم بهش بگم:« من بچه بودم نداشتمش.اما دوست دارم تو بشناسیش. اگه بشناسیش زندگی برات فرق میکنه.» اما نگفتم. چرا باید میگفتم؟ از حسرتها و زندگی پوچ گذشتهام بگم که چی؟ هرچند که اگر اون پوچی نبود شاید الان من اینجا نبودم. همونطور که میگن اگر شیطان نبود، بهشت هم نبود. من باید ممنون اون گذشته پوچم باشم.
«ممنونتم ای گذشته پووووچ، و مرسی که به ملکوت اعلی پیوستی. دیدار به قیامت باشه و الهی که خدا ببخشه و اونجا هم نبینمت.»
بهش از خونه امام زمان گفتم، گفت دوست داره بره پیشش. گفتم میریم. میریم جمکران. منم دوست دارم برم. یکبار رفتم. اونبار که رفتم نفهمیدمش. اما اینبار که برم میخوام خیلی بفهممش.
امام زمان میشه زودتر ما رو دعوت کنی خونتون؟ دلمون تنگه خونتونه. هرچند که تو خونمون هر روز باهات حرف میزنیم. اما یکبار هم ما مهمونت بشیم، چی میشه مگه؟ اونروز که قرارِ مهمونت باشیم، یه کاری کن بهمون خیلی خوش بگذره. از اول تا آخرش. باشه؟