تو فقط بخواه
مجرد که بودم، خیلی دلم میخواست نهج البلاغه رو بخونم. کتاب هر روز جلوی چشمهام روی میز بود، ولی هیچ صفحه ای از اون در هیچ روزی از سال باز نمیشد؛ و من هرشب وقتی به رختخواب میرفتم با حسرت به نهج البلاغه روی میز نگاه میکردم و میگفتم:« ایشالا فردا»؛ از همون فرداهایی که هیچوقت صبح نشد.
گذشت و من ازدواج کردم. روزی دلم هوای نهج البلاغه خونه پدری رو کرد. اما با خودم گفتم بهتره یکی مثل همون برای خودم بخرم. کل کتابخونه های شهر و محل رو زیرو رو کردم، تا یه نهج البلاغه خوش خط و خوانا پیدا کنم. اما متاسفانه طراحی و رنگ صفحات تمام کتابهایی که می دیدم، طوری بود که هیچ تمایلی به باز کردنشون نداشتم و این برای کسی مثل من که تازه میخواست شروع کنه، خیلی مهم و حیاتی بود.
بعد از اینکه از پیدا کردن کتاب مناسب، برای خودم ناامید شدم، تصمیم گرفتم که نهج البلاغه رو از خونه بابا قرض بگیرم. کتاب، خیلی سنگین بود و من باردار بودم و با اینهمه پامو تو یه کفش کرده بودم که الا و بلا باید همین امروز با خودم ببرمش. اونروز زحمت آوردن کتاب رو دخترخاله ام کشید که باهام یه مسیر نیم ساعته رو پیاده همراهی میکرد.
مدتی گذشت و بازهم کتاب باز نشد که نشد؛ یه روز به خودم تشر زدم و گفتم:« تو فقط کتاب رو از اون خونه به این خونه منتقل کردی که خب چی بشه دقیقن؟ تازه باعث شدی کتف و مچ دخترخاله ات هم دوشب درد بگیره»
بگذریم که بعدها سرم به سنگ خورد و یه برنامه برای خوندنش ریختم؛ درسته که هنوز هم گاهی برنامه خودم رو می پیچونم، اما قدم اول که شروع هست و بنظر من بسیار سختتر از ادامه، بالاخره برداشته شد.
آره اینها رو گفتم که بگم تک تک ما، پر هستیم از اراده و انگیزه؛ اما گاهی تنبلی و بهونه انقدر پررنگ میشن،که روی اراده و انگیزه سایه بزرگی پهن میکنند و مانع دیده شدنشون میشن.
اراده و انگیزه خودتون رو ببینید و سایه ای که روش سیاهی میکنه رو بردارید که امام علی(ع) می فرماید:
«هر گاه اراده با دور اندیشى توأم گردد، سعادت و نیکبختى کامل شود»