منوی دسته بندی

من با یه قلبِ اشکی

برسد به دست خدا- نامه شماره ۳

سلام خدای مهربونم

امروز چندبار قلبم لرزید؛ فقط دو روز مونده که ماه رمضون تموم بشه و هروقت این گذر یادم میفته، قلبم اشکی میشه.

قبلتر اینجوری نبودم، لحظه شماری میکردم تموم بشه. چه میفهمیدم چیه؟!

خدای قشنگم فقط تو میدونی که چقدر حال و هوای این روزها، برام خاص بود و برخلاف همه روزها و ماههای عمرم گذشت؛ خوشمزه، قشنگ، لذیذ و شیرین.

آرامش توی لحظه لحظه دردهامون، غم هامون، غصه هامون، بی پولی هامون موج میزد و این رو نمیتونم جدا از معجزه این ماه بدونم.

اشکم دم افطار، شر شر از چشمهام بارید، دید و گفت: « مومن غمش تو قلبش و شادیش تو صورتش، بخند»

اصلن همین گریه های جلوی جمع هم از برکت این ماه میدونم، همیشه عاشقانه هامون تو خلوت بوده. اما حالا میتونم تو جمع هم برای همدیگه لاو بترکونیم؛ البته هنوز جمعمون خیلی زیاد نشده؛ همین من و حاج آقا. جلوی مامانم، بابام، خواهرم، برادرم، غریبه ها و دوست و آشنا بعید میدونم که بتونم عشقم رو با گریه تو کل وجودم پخش کنم. و من چقدر ترکیب عشق و اشک رو دوست دارم.

اذان رو که گفتند، خرما بین لب و دهانم معلق بود. چسبیده بود به لبهام و تمایلی به خوردنش نداشتم، یه جوری هنوز دلم میخواست روزه کش بیاد، مثل ماه رمضون که کاش کش میومد.

درسته که میشه بقیه ماههای سال هم روزه گرفت، اما طعم این حال و هوا چی ؟ این حال و هوایی که مدتها دلتنگش بودم و آخرین بار، تو سحرها و افطاری های بچگی هام دیده بودم و قسمتم شد امسال هم تو این دو هفته ای که بهم مجوز روزه گرفتن دادی، بچشم. این مزه رو از کجا بیارم؟! باید یک سال صبر کنم. آیا باشم یا نباشم؟

sepideh alipour وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *