زیر سقفِ بازارچه
همه کتکم میزنند . جای جای بدنم از کبودی پر شده است. پتویم را سرم میکشم. هوا سرد است. لرزم میگیرد. از ضعف است نه سرما. دو روز است که…
همه کتکم میزنند . جای جای بدنم از کبودی پر شده است. پتویم را سرم میکشم. هوا سرد است. لرزم میگیرد. از ضعف است نه سرما. دو روز است که…
خواستم به یه توییت مضحک اشاره کنم و چند خطی راجع بهش بنویسم که گفتم توییت موییت رو بیخیال. اگه بخوای بگی، طومار انسانهای یاوهگوه تو رو از اصل ماجرا…
اگر مادرشوهرم، ضربهش را با نیشتری که تازه از دکان چاقوفروشی خریده بود، به قلبم میزد، قلبم با قدرت بیشتری از حالا که با زخمِزبانش جانی برایم نگذاشته است، می…
چشم شورش آهن را هم کج میکرد. آشنا و فامیل با او قطع رابطه کرده بودند. چارهای نبود چراکه او برخلاف دلِ رئوفش، ناخواسته با یک نگاه، نیشتری زهرآلود بدانها…
مرد زنگ زد و اصرار کرد زن را ببیند. زن با بیاعتنایی تلفن را قطع کرد و به شستن ظرفها ادامه داد. مرد مجدد زنگ زد و زن پاسخی نداد….
وقتی گم شدی، پیدا شدم.
داستانک۱ میخواهم داستان پیرمردی را تعریف کنم که آخرین خاطرهام از او کلوچههای لذیذیست که با دستان لرزانش به سمتمان تعارف کرد. «گوشه ای از ایوان خانهشان، که تمام خاطرات…
انتظار روزهای کوتاه پاییزی کش آمده بودند؛ تا خورشید جای خودش را به ماه میداد و آسمان رنگ آرامش شب را میگرفت جانم بالا میآمد. فقط شب ها بود که…
ابرهای تیره به غرش در آمدند. باران شروع شد. جاده از خاک و آب گلی شد. عروسکی با موهای شرابی و پیراهنی بنفش در دستان دخترک بود. عروس گریه میکرد….
حاجی آقا و مهتاب خانوم بالاخره به عقد هم در آمدند. عقد محضری شان را دستپرورده حاجیآقا خوانده بود. مهتاب خانوم که بله را گفت، گل از گل حاجی آقا…