نمیدونم چی گفتم؟! اما خالی شدم.
✔دو پیس از عطر نمازی که مامان از مشهد برام آورده تو هوا پخش میکنم؛ شاید عوض کنم حال و هوام رو. ✔ میشینم پشت صفحه سفید و شروع میکنم…
✔دو پیس از عطر نمازی که مامان از مشهد برام آورده تو هوا پخش میکنم؛ شاید عوض کنم حال و هوام رو. ✔ میشینم پشت صفحه سفید و شروع میکنم…
ابرهای تیره به غرش در آمدند. باران شروع شد. جاده از خاک و آب گلی شد. عروسکی با موهای شرابی و پیراهنی بنفش در دستان دخترک بود. عروس گریه میکرد….
حاجی آقا و مهتاب خانوم بالاخره به عقد هم در آمدند. عقد محضری شان را دستپرورده حاجیآقا خوانده بود. مهتاب خانوم که بله را گفت، گل از گل حاجی آقا…
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ به نام الله، به یاد کسی که نامش الله است، نه خدا و نه پروردگار و نه رب و نه خالق و نه آفریننده، تنها الله….
حسابی که خنداندمشان خیالم راحت شد که سهم بازیِ مادرانهام تمام شده است و تا انتهای روز فارغ از عذاب وجدانی که در گوشم زمزمه میکند: « آی آخه تو…
مراد در آستانه چهل سالگی مراد یک مرد ۳۷ ساله است. او مجرد است. تا ننهاش زنده بود مدام به در خانه این همسایه و آن همسایه در پی یافتن…
و حق را با باطل مخلوط نکنید ( تا تشخصی دادنشان بر مردم جویای حق دشوار نشود) و حق را ( که قرآن و پیامبر است) در حالی که میدانید…
صحنه اول: از غصه رفتنش اشک بیامونم کرده بود. چشمم بشدت درد میکرد و خسته بود. تحمل کردم و به قرصی متوسل نشدم. دردی که به سر نرسه رو هرجوری…
دم دمای صبح، حین آماده شدن برای حفظ صفحه جدیدی از قرآن، ذهنم مدام به دو خط آخر صفحه چهار قرآن ( آیه ۲۳ سوره بقره) پرواز میکرد و تمرکز…
✔ هیچچیز عالی پیش نمیره، حتی خوب هم نیست؛ اما جوری داره پیش میره که من تمایل دارم. ✔ از رضایتِ من از من خیلی خوشحالم. ✔ تغییرات مدنظرم در…