دهرانه (آنچه بر من گذشت)
سربندِ سبزِ یاحسین رو که گوشه مبل بود، بستم به سرم و فکرم رفت سمت نون بربری داغ و خوشبویی که صبح، قبل رفتن سرکار،...
چه ماهی از سال شمسی بود و چه روزی دقیق یادم نیست، باید برم سراغ تقویم تا یادآور بشه. خیلی هم مهم نیست، البته. ولی...
«سنگینی وزنه یک تُنی رو روی قلبم حس میکردم.نفسهایم سخت به شماره افتاده بود. خدا و سیدالشهدا رو صدا میزدم تا دوام بیاورم. دوام برای...
برای عکس جدید پروفایلم خیلی گشت زدم. بعد از شهادت آقای رئیسجمهور، دلم به پروفایلی غیر از عکس ایشون راضی نشد. اما تنها نه! کنار...
✔ برگشتم به کتاب الکترونیک خوندن؛ چارهای نبود. جدا از بحث مالی و گرون بودن کتابهای کاغذی، برای یه مامان کتاب الکترونیک خوندن از کاغذی...
✔بالاخره بعد از کلی دستدست کردن و امروز فردا کردن، گذرنامههامون رو گرفتیم؛ اولین مقصد: انشاالله نجف کربلا. ✔ یه عکس تو گروه فرستاد و...
بذارید ببارم مثه ابر بهار بچهها که مشغول بازی میشن، قائمکی کنترل تلویزیون رو برمیدارم و مراسم تشییع رئیسی شهید رو از تلویزیون میبینم. دلم...
نبودنت باورم نمیشه عزیزِ ایران، آقای شهید جمهور حاجآقا پناهیان تو کلیپی میگفت:« خیلیها برای معذرتخواهی تو مراسم تشییع شرکت میکنند.» بعضی اعترافها چقدر سخته....