منوی دسته بندی

دهرانه (آنچه بر من گذشت)

معجزه پیش‌دبستانی رفتن و زنده‌شدن حس مادری

بارداری دوم برخلاف بارداری اول، کمی سخت گذشت. روزهای بعد زایمان سختی هم به نسبت قبلی گذراندم. حتی روزهای پسا نوزادی خوشی هم نداشتم. حسی که به فرزند دوم داشتم،…

روزی که مادر شدم

✍اومدیم بستنی بخوریم، یه جای دور، تا شب تولدش به ماشین‌گردی تو شب بگذره.اما قبلش باید نماز میخوندیم. الله اکبر اذان مغرب رو که گفتند، یه مسجد بین خونمون و…

وقتی که به جواب چراها میرسیم

رنگ خُلفِ وعده‌هام عوض شده. مثلا قبلا یک تصمیمی میگرفتم، چند روز انجام میدادم و دیگه میرفت تاااا ابد. اما اینروزها اگه خُلفِ وعده کنم که میکنم، نمیره تا ابد؛…

ما یک خانواده ایم

نسخه‌پیچی ممنوع! نوشتن بقیه مکالمه، از اعصابم خارجه. بحث با یه مامان از دماغ فیل افتاده بود که فکر میکرد صلاح پسرمو بهتر میدونه! میدونستم قرار بهش سخت بگذره اما…

جلب توجه

✍ بعد از دو ماه سحرخیزی و عادت به بیداری بین‌الطلوعین خیلی غم بزرگی بود، خواب موندن نماز صبح. بشدت با رسیدن فصل پاییز خوابالود شده بودم. اما اینجوری که…

سلام علی آل یاسین

از وجود محصولات اسرائیلی خبر نداشتم. عجیبه که اینهمه تو سایتها و خبرهای زرد پلاسم و چنین خبری به چشم و گوشم نخورده بود. اما حالا که متوجه‌ام، پس خیلی…

عهد میبندم که …

تا امروز باید خیلی بیشتر از ۲۰ سوره رو حفظ میکرد، اما روی دهمین سوره قفل شد؛ درست مثه خودم که حفظم قفل شد. منتهی یه فرق بزرگی بین من…

زنگ خطرهایی که مدرسه به گوشم میرسونه

✍بعد از ده روز مریضی و بی حالی، بالاخره حالش خوب شده بود و میتونست بره مدرسه. خوراکیهاش رو توی کیفش گذاشتم و بوسیدمش و راهیش کردم. عصر اونروز با…

تو میتونی به خودت دروغ بگی؟

خواستم به یه توییت مضحک اشاره کنم و چند خطی راجع بهش بنویسم که گفتم توییت موییت رو  بی‌خیال. اگه بخوای بگی، طومار انسانهای یاوه‌گوه تو رو از اصل ماجرا…