منوی دسته بندی

مادرانه

امامی که جوونمه

✍وقتی ساعت هفت صبح روز دوشنبه درگوشم گفت:«اگه امروز کارم زود تموم شد، ساعت ۱۱بیایم بریم قم؟»خواستم مثه همه وقتهایی که برای جایی رفتن‌های یهویی نازوعشوه و نه‌و‌نو میاوردم بگم:«…

تو آرامشمی، نذار از دستت بدم

وهام تو دستهاش بود و صورتش جلوی صورتم که چشمهام رو باز کردم. با چشمهای درشت و صورتِ فندقیش خیره شده بود بهم و «مامان، مامان» می‌گفت. بغلش کردم، بوییدمش، محکم بوسیدمش و اینجوری امروز برای من شروع شد.

اما ادامه روز به این قشنگی و شیرینی نگذشت؛ قاراش میش، پر از گریه و لج و یکدنده بازی بود.

جهنم پی پی ـه ؟

دیشب قبل خواب، به محضِ خاموش کردن چراغ‌ها مورد حمله سوال‌های دور از ذهنم شدم و تا جایی که تونستم سعی کردم درست جواب بدم. از اینکه پسرم، برخلافِ کودکیِ…

آتیش جهنم رو پس دادم

اگه پیش تو اعتراف کنم، بگم که اشتباه کردم. شاید تو ببخشی. شاید اونم ببخشه. اما من فقط از تو میخوام که منو ببخشی. بعد یه کاری کنی که اونم ببخشه. نمیخوام به خودش بگم منو ببخشه. میدونم اگه به اون هم بگم منو ببخشه خیلی نورعلی نور میشه. اما…

هذا مقام العائذ بک من النار

یک ماه قبل الارم اذانِ صبح، روی گوشیم پخش شد. دیشب که خوابیدم از خدا قول گرفتم نیم ساعت قبل اذان بیدار شم. بیدار شدم، نه نیم ساعت، بلکه 40…