منوی دسته بندی

تو آرامشمی، نذار از دستت بدم

موهام تو دستهاش بود و صورتش جلوی صورتم که چشمهام رو باز کردم. با چشمهای درشت و صورتِ فندقیش خیره شده بود بهم و «مامان، مامان» می‌گفت. بغلش کردم، بوییدمش، محکم بوسیدمش و اینجوری امروز برای من شروع شد.

اما ادامه روز به این قشنگی و شیرینی نگذشت؛ قاراش میش، پر از گریه و لج و یکدنده بازی بود.

ظهر خسته از کار و کمردرد و اوضاع نابسامان از همه جهات، کولر رو روشن کردم و خودم رو برای ثانیه‌هایی ول کردم رو تخت درست تو زاویه بادِ کولر و سعی کردم که برای لحظاتی دور از چسبندگی سنجاق‌سینه و گیرای دردونه و صدای حاجی برای خودم باشم، کوتاه خیلی کوتاه در حد نیم دقیقه شاید. که یه حسرتی مثه خوره افتاد به جونم:« سپیده چرا تو روزمره گیهات خدا رو نداری ؟ چرا تو انجام کارهای روزانه ات خدا نیست؟ چرا وقتی آب میخوری خدا رو نمیبینی؟ چرا وقتی قاشق قاشق غذا خوشمزه میخوری، خدا رو نمیبینی؟ چرا وقتی داری پی پی سنجاق سینه رو میشوری خدارو نمیبینی ؟ خدا رو نمیبینی که یه بچه ای بهت داده سالمه، میتونه پی پی کنه. تو که دیدی مادری رو که حسرت پی‌پی کردن بچه‌اش رو داشته. حتمن خدا باید بزنه تو سرت تا تو ببینی؟ نباید شکر کنی؟ بگی خدایا دمت گرم که بچه ام تواناست به اینکار؟ خجالت نمیکشی میگی:« اه حالم بهم خورد. دیگه نمیتونم بشورمش»؟ نمیخوای دیدن رو یاد بگیری ؟ کی بینا میشی سپیده؟تو میتونستی همونطور که لباسها رو دونه دونه تا میزدی و میذاشتی تو کشو، با خدا حرف بزنی. میتونستی همونطور که چند ساقه جعفری واسه سوپ می‌چیدی به خدا گله وشکایت می‌کردی. میتونستی همونطور که صدای گریه و لجبازی های بچه ها بلند بود و کاری از دستت برنمیومد برای آروم کردنشون، با خدا مینشستی به خنده و شوخی. سپیده تو خیلی از لحظه‌هات رو داری با دستهای خودت، به خواست خودت از دست میدی. حواست نیست. لحظه هایی که میشه به گپ و گفت با خالق بگذره، داره دستی دستی سوخت میشه. واسه همینه که بهت سخت میگذره سپیده. باید راهت رو عوض کنی.»

حرفِ در گوشی :
از همین الان امتحانش می‌کنم؛ همه کارهام رو از کوچیک کوچیکه گرفته، مثل روشن کردن شعله گاز تا بزرگ بزرگه مثل خرید و معامله رو با یاد تو و همراهی تو انجام میدم. اصلن میدونی دیگه من بی تو نباید برام معنایی داشته باشه. اگه گاهی یادم رفت، سریع برگرد؛ بخاطر من؛ تو آرامشمی نذار از دستت بدم.

sepideh alipour وب‌سایت

‫2 نظر

  • زهرا گفت:

    سلام عزیزم
    عاااااالی بود
    اشکم درومد ، این تلنگر برای همه واجبه
    ممنون که هرروز یک درس تازه میدی

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *