منوی دسته بندی

خدا

ابرهای باران زا باران بهشت خدا طوفان قرآن

آنجا که خدا نشسته است…

برسد به دست خدا- نامه شماره ۷ هوا طوفانی شد. آسمان رنگِ قهوه‌ای به خودش گرفت. رعد زد. برق زد. از صدایش لرزیدم. ترسیدم. با صدای باران نوشتم.آسمان آرام گرفت….

یک حقیقتِ دروغ یا یک غیبت خرانه؟ مسئله اینست.

راستش یه جورایی خوشحال هم بودم که دمت گرم سپیده، انگاری کار درستی کردی. این آدم باید دستش رو میشد. چقدر خوب کردی که این حرکت رو انجام دادی حتی به قیمت افتادن تو دام بحث با چنین آدمی…

چادرِ من، یعنی جهاد در راهِ حرفِ خدا

دیروز تو خیابون، استرس افتاده بود به جونم. حواسم به شجاع ده متریم بود و همچنین به تمامِ عابرهای پیاده، موتوری، ماشینی و مغازه‌دارها. حس می‌کردم …

آتیش جهنم رو پس دادم

اگه پیش تو اعتراف کنم، بگم که اشتباه کردم. شاید تو ببخشی. شاید اونم ببخشه. اما من فقط از تو میخوام که منو ببخشی. بعد یه کاری کنی که اونم ببخشه. نمیخوام به خودش بگم منو ببخشه. میدونم اگه به اون هم بگم منو ببخشه خیلی نورعلی نور میشه. اما…

چگونه میتوان یک مسلمان بود ؟ بیان ۸ مورد از ویژگی های کمتر ذکر شده یک خانم مسلمان

چند روز پیش در جاده‌ای، هنگام توقف در یک استراحتگاه، چشمم به نمازخانه­‌اش افتاد. مدتها بود که جایی غیر از خانه، نماز نخوانده بودم و از آنجایی­‌که رفتن به دستشویی عمومی و وضو گرفتن، با وسواسی که دارم، به شدت برایم سخت بود؛ با این‌حال دیدن نمازخوان های شیک و شسته رفته­‌ای که به آن نمازخانه­‌ی­‌کوچک در آمدوشد بودند، مرا ترغیب کرد تا به وضوگرفتن در دستشویی­‌عمومی رضایت دهم.