منوی دسته بندی

ماه رمضان

نمیخوام معلول از دنیا برم

برخلاف همیشه زمان دمِ سحر برایم کش آمده بود و تمام نمیشد؛ البته که از این کِش آمدن خیلی هم خوشحال بودم.
به ثانیه‌های اذان صبح نزدیک میشدیم که با خودم گفتم:« کاش حالا که تو خلوت و آرامش بودم…

سرزمین شما نزدیک به آب و دور از آسمان است

فردا شروع ماه‌رمضونه؛ جز خود خدا هیچ کس نمیدونه که من چقدر اشتیاق اومدنش رو داشتم. اما خب نشد دیگه. بنا به یه دلایلی اون حسِ نابِ گرسنگی قرار نیست…