همونجور که نخود و لوبیاهای پخته شده رو تو آبکش میریختم و در حال آماده کردن سفارشِ افطاری بابا، آش رشته فردِ اعلی، بودم به تفاوت انسانها ، فرشته ها…
گاهی نامهای مینویسم به خدا و شاید امام زمان(عج) و منجیان و یارانی دیگر. برای خواندن نامههایم، میتوانید به این بخش مراجعه نمائید.🌺 اینجا میتوانید بخوانید:
نامه هایی به قلم سپیده
زندگی هر شخصی، چون اثرانگشت او خاص و یکتاست. اینجا از یکتایی زندگی من میخوانید در تمام نقشهایی که در آن به عنوان یک انسان زیست میکنم.🌺 اینجا میتوانید بخوانید:
زندگی یه خانم مسلمون
گاهی در نقش یک خانمِ نویسنده، داستانهایی را از دل واقعیت و خیال رقم میزنم. این بخش خانه داستانهای من است.🌺 اینجا میتوانید بخوانید:
منِ نویسنده
منجیان زمین را بنا نهادم، تا به برکت وجودش یک عادت را در خودم نهانیده کنم؛ عادت خواندن نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه.
یک بخش دیگر هم دارد، اختصاص دادهام به کتابهایی که برایم مفید بودهاند و نشانی درستی از مسیری که میخواهم بروم، در اختیارم قرار دادهاند.🌺 اینجا میتوانید بخوانید:
منجیان زمین
میخواهم همسایه همیشگی قرآن شوم. برای همین حفظش را شروع کردهام. نکاتی از حفظ صحیح و روشهایی که میآموزم و تجربه میکنم را اینجا در اختیار همسایههایم میگذارم.🌺 اینجا میتوانید بخوانید:
همسایه قرآن
معجزه را باید به زندگی وارد کرد؛ و قرآن معجزه عصرها و دورههاست. با این معجزه عاشقی میکنم. با او به گپ و گفت دوستاننه مینشینم و حظش را میبرم. اگر مایل بودی در این حظ با من شریک شوی در این بخش منتظرت هستم.🌺 اینجا میتوانید بخوانید:
عاشقی با قرآن
به شوقِ او، یعنی برای بودن با او، ترس از حرف زدن را کنار خواهم گذاشت. میگویم تاروزیکه شبیه نوشتههایم یک مبارز واقعی شوم؛ میگویم تا دلش به رحم بیاید و با ظهورش در این تاریکی، ارمغان زندگی دنیاییمان شود.🌺 اینجا میتوانید بخوانید: به شوق او
همونجور که نخود و لوبیاهای پخته شده رو تو آبکش میریختم و در حال آماده کردن سفارشِ افطاری بابا، آش رشته فردِ اعلی، بودم به تفاوت انسانها ، فرشته ها…
همون لحظه گوگل کردم و تصاویری که میدیدم برام واقعن عجیب بود، حدس میزدم که باید این چنین باشه ولی نه به این شدت. سال 1900 در لندن، خانم ها با حجابِ چادر مانندی توی جامعه حضور داشتند. قطعن اونها مسلمون نبودند. دینشون مسیحی یا شاید هم یهودی بود؛ اما حجابشون کامل بود. چرا ؟
فردا شروع ماهرمضونه؛ جز خود خدا هیچ کس نمیدونه که من چقدر اشتیاق اومدنش رو داشتم. اما خب نشد دیگه. بنا به یه دلایلی اون حسِ نابِ گرسنگی قرار نیست…
بعد از یکماه خونریزی و لک بینی، تصورش رو هم نمیکردم که حالاحالاها ردی از قرمزی خون ببینم. برای اون یکماه بیشتر از اینکه ناراحت باشم چه بلایی داره سرم…
راه زینب را که دیدم؛ خودسازی های خود را لیست کردم، تاریخ زدم و جدولی با چشم اندازی یکماهه آماده شد.هرچند که به خلوص او نمیتوانم باشم و هنوز ابتدای راه شناخت هستم؛ اما حالا راه سنجشم هموارتر شد و چه چیز بهتر از سنجش خود؟
« به خدا سوگند که مردم به انحراف از راه راست و نافرمانی پروردگار گرفتار شدند و هر روز به رنگی در آمدند. ولی من در تمام این مدت صبر…
هوا فوقالعاده بهاری و تمیز که البته درسته قشنگه اما تو بهمنماه، حس خوبی بهم نمیده.
یادم میفته که امروز حتما باید اینجا رو بروز رسانی میکردم و برای رهایی از این حس ناخوبی که از هوای بهاری وسط زمستون بهم دست داده، سریع دست به کار میشم.
سر و صدای خنده بچهها همه خونه رو پر میکنه؛ و همزمان من قید نمازهای واجب رو هم میزنم چه برسه به نماز آرزوها، که یک نماز طولانیه؛ با همه وعده و وعیدهایی که خدا راجع به این نماز داده، خداحافظی میکنم و میگم…
یک ماه قبل الارم اذانِ صبح، روی گوشیم پخش شد. دیشب که خوابیدم از خدا قول گرفتم نیم ساعت قبل اذان بیدار شم. بیدار شدم، نه نیم ساعت، بلکه 40…
انگاری بلندگوهای مسجد مشکل پیدا کردن؛ شاید هم
چند روز پیش در جادهای، هنگام توقف در یک استراحتگاه، چشمم به نمازخانهاش افتاد. مدتها بود که جایی غیر از خانه، نماز نخوانده بودم و از آنجاییکه رفتن به دستشویی عمومی و وضو گرفتن، با وسواسی که دارم، به شدت برایم سخت بود؛ با اینحال دیدن نمازخوان های شیک و شسته رفتهای که به آن نمازخانهیکوچک در آمدوشد بودند، مرا ترغیب کرد تا به وضوگرفتن در دستشوییعمومی رضایت دهم.
خدا همه را به یک چشم امتحان می کند و از قضا بندگان خوبش را سختتر؛ تا ببیند که چند مرده حلاجند.