منوی دسته بندی

دل منو از دنیا بِکَن خدایا.

برسد به دست خدا- ۹

سلام خدای مهربونم

نمیدونم حالت چجوریه؟ اما حال من خوب نیست.

از دیروز خلق و خوی عصبانی دارم؛ قاعدتن نباید اینجوری باشه. باید حالم خوب باشه. خوب هم نباشم باید معمولی باشم. اما نیستم.

برای همین گربه رو دم حجله کشتم و به اهل منزل گفتم:« من امروز یک عصبانی هستم؛ تمام». به ۲ دلیل:

۱- اگه کاری ازم سر زد، به خودشون نگیرن.

۲-به پروپای من نپیچن.

دیشب تا صبح تو بیداری خوابیدم. تقریبن از ساعت ۱۲ تا ۴. با صدای محکم بهم خوردن در بالکن به چارچوب بیدار کامل شدم. بادهای وحشتناکی می‌وزید. با اینکه پنجره‌ها رو باز گذاشته بودم اما احساس خنکی نمی‌کردم. دلم میخواست بلند شم به کارهام برسم. اما هنوز از خواب پر نشده بودم و دلم راضی نبود، در ثانی فکر و خیالهایی که تو خواب و بیداری درگیرشون بودم برام شیرین بود. یه حرفهایی بین من و تو ردوبدل میشد که دوست داشتم ادامه داشته باشه.

هوم بگذریم…

نه نگذریم، هنوز یه چیز دیگه هم مونده که دوست دارم تو این نامه بهت بگم، البته صحت و سقم این حدیث رو بررسی نکردم اما شنیدم که امام حسین(ع) گفتند:« ما در رکاب امام زمانیم». یعنی اینکه ما سربازهای امام زمانیم. فک کن. امام حسین که خودش اینهمه عزادار داره اینو گفته.

انتظار فوق‌العاده سخته؛ روزهای بارداری پسربزرگه همه اطرافیان شاهد سختی انتظارم بودند. روزهای شیرینی بود، اما عطش دیدن و در آغوش گرفتن نوزاد و بوییدنش داشت دیوونه‌ام میکرد. روزی نبود که برای زودتر دیدنش بی‌قراری نکنم. هر روز اون ۸ ماه، بیقرار بودم. چرا هشت ماه؟ چون ماه اول معمولن آدم نمیدونه بارداره دیگه.

با اینکه سختی انتظار فوق‌العاده وحشتناکه؛ اما خوشحالم که رنگِ این روزام پر شده از انتظار.

انتظاری که خدا می‌خواد تموم بشه؛ اما متاسفانه نمیشه. چون این بار رو روی دوش ما گذاشته. وقتی تموم میشه که ما بخوایم، همه آدمهای روی زمین با هم.

مثل انتظار نه ماهه بارداری، دنیای شیرینی در انتظارمونه. اما خیلی هامون نمیخوایم. خیلی هامونم مثل گذشته من، نمیدونن که باید بخوان. بخوان که تموم شه.

کاش میتونستم چیزایی که فهمیدم و تو روح و روانم رخنه کرده رو جوری به بقیه بگم که یه گوشه از این انتظار رو بگیره.

اما متاسفانه زبانم قاصره و درست نمیچرخه و متاسفانه‌تر خودم هم کلی لنگ میزنم و پشت پا میزنم به دانسته‌هام.

پسر بزرگه، حسابی با دعای عهد خو گرفته؛ خوشحالم. با خودم قرار گذاشته بودم روزی یکبار صبحها پخش کنم، اما بنا به درخواست خودش، چندین بار در روز پخش میشه و قشنگترین بخش ماجرا اینه که باهاش هم‌خوانی میکنه. برام مثل یه معجزه میمونه این اتفاق. چقدر خوشحالم براش که از خردسالی مِهر امامِ حی و حاضر به دلش افتاده.

یه حرفِ درِ گوشی:
خدایا دلِ سپیده رو از دنیا بِکَن. بسه دیگه آخه من تا کجا باید دنیوی بمونم؟ منو از رحمِ دنیا سالم خارج کن.

sepideh alipour وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *