منوی دسته بندی

وقتِ بی‌برکتِ من!

✔ذهنمو درگیر کرده! فوت معلم سازِ دف آموزشگاه موسیقی که تا به حال هم از نزدیک ندیده بودمشون.

تو انیمیشن هیولای دریایی، جیکوب، یه دیالوگ جالبی می‌گه که:« شکارچی‌ها همونجوری می‌میرن که زندگی می‌کنن». این انیمیشن هزار و یک بار تو خونمون به نمایش در اومده و هربار این دیالوگ حین انجام کارهای شخصی و خونه توی گوش‌هام زمزمه شد.

هربار که خواسته‌م رو از نحوه مرگم از خدا می‌خوام، پشت بندش میگم داری خوب زندگی میکنی که چنین مرگی رو میخوای؟

من فراری‌ام. از مرگ نه! از نحوه مرگ.

✔ سر محمدصدرا داد کشیدم! یعنی داد می‌کشم!به طور مداوم. چرا؟ چون واقعا نمی‌شنوه. بلند می‌گم که بشنوه. هر حرفی هم صد بار باید تکرار کرد براش. مثلا میگه مامان فلان کار رو کنم؟ میگم: بله. دوباره و صدبار و هزار باره میپرسه و دیگه با یه داد از خودم دورش می‌کنم.

البته کار درستی نیست. ولی به خودم حق میدم. بالاخره ما زنها رفتارهامون تحت تاثیر هورمون‌هامون هست. اگه هم شرایط درک، فراهم نباشه، زندگی رو در آنی میتونیم به یک جهنم دنیایی تبدیل کنیم.😈

✔ برکت از وقتم رفته! یعنی به هیچ کاری نمیرسم. حتی همون کارهای روتینی که همیشه انجام میدادم. هیچ برنامه‌ای هم بهم اضافه نشده که بخوام بندازم گردنش. هیچی نشده تااازه موبایل دست‌گرفتنم هم به شدت کم شده. شاید روزی یک ساعت، اونم برای انجام جهاد مجازی و مختصری جواب دادن پیام‌های شخصی. خب پس چرا نمیرسم به کارهام؟؟؟

یه دلیل می‌تونم براش بیارم. از دست دادن زمان صبح! بیداری بین‌الطلوعین پربرکت‌ترین وقتی هست که هر انسانی می‌تونه داشته باشه.یعنی برای من که اینجوری بود و چون خواستِ خداست پس قطعا برای تمام انسان‌ها هم مصداق پیدا می‌کنه. من که شکی ندارم و در صدد اثباتش به دیگران هم نیستم البته.

✔ گفتم بهش من آقای رائفی‌پور رو جز به اسم نمی‌شناسم. کلی تعجب کرد. گفتم تو دنیای آروم خودم می‌زیستم. کاری به چیزی نداشتم. البته الآنم از حوصله‌م خارجه که کاری به چیزی داشته باشم. اما این چیزی نیست که به هوای حوصله، دیگه سراغش نرم. باید کاری کنم که حوصله‌م باشه. نرم‌نرمک و آهسته‌وار.

یه سلسله سخنرانی از استاد رائفی‌پور دانلود کردم؛ مبحث شیطان‌شناسی. امروز یک ساعتی ازش شنیدم. دوست داشتم لحن گفتارش رو و تفهیم مطالبش رو. چرا این مبحث رو انتخاب کردم برای شروع؟

بخاطر درخواستی که امروز محمدصدرا ازم داشت :«مامان! میشه یک کتاب راجع به شیطان برام بخری؟ میخوام بیشتر راجع بهش بدونم»

من خودمم راجع بهش چیز دندون‌گیری نمی‌دونم. این شد که این مبحث رو شروع کردم.

✔دلم می‌خواد برم دوتا بادمجونی که ته یخچال مونده رو تا قبل از پوسیده‌شدن نجات بدم و یه بورانی بادمجون خوشمزه درست کنم و با خودم ببرم خونه مامان و شام دور هم با ماکارونی بخوریم. اما واقعا از حوصله‌م خارجه. چمه من! ساعت ۳ ونیم حین شنیدن مبحث شیطان‌شناسی یهوو خوابم گرفت. با خوابم مبارزه نکردم. خونه خلوت و ساکت و گرم بود و بیرون سرد. گفتم حالا که محمدرسا پیش مامان و بابا هست و به لطف وجودشون وقت استراحتی نصیبم شده، چرا درنیابمش. بیداری رو به خودم زور نکردم. از جمعه عصر حالم خوب نبود و خستگی جسمانی و مریضی بشدت از پا درم آورده بود. با اینحال دوست ندارم بی‌حوصلگیم رو بزنم پای بیماری‌م. خیلی به خودم سخت‌گیرما خیلی. تو اوج ناتوانی هم از خودم انتظارات زیادی دارم. هرچند که از پس انتظارات ماوراییم هم برنمیام. برای خودم انتظار خلق میکنم بعد می‌شینم حرص نشدنشون رو می‌خورم!!! الله‌اکبر.

✔باید ماشین‌ظرفشویی رو دوباره راه بندازم. یکماهی هست ازش استفاده نکردم. دکوری خریدم؟! بزنش به برق بذار برات بشوره خب!!! درد تاندون پام دوباره شروع شد. این چند روز درسته که مریض بودم اما باید یکسری کارها رو انجام میدادم و خب همه کارهام سرپایی انجام می‌شدند؛ و تا شب وقتِ خواب، فرصت نشستن نداشتم. مچ‌بند پام بدون آتل کِشی دردی ازم دوا نمی‌کنه. خونه رو زیر و رو کردم و آتلم پیدا نشد. درد می‌گیره هم عجیب درد می‌گیره‌ها.

✔ یه حرف دیگه هم داشتم! که حس می‌کنم مهمترین حرف امروزم بود. اما از ذهنم پر کشید و رفت و یادم نمیاد که چی بود؟!

sepideh alipour وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *