-
پنجشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۳۶ ب.ظ
-
۲۱۸
به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم
برو ای طبیبم از سر که دوا نمی پذیرم
همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان
تو بخاستی ونقشت بنشست در ضمیرم
مده ای حکیم پندم که به کار در نبندم
که ز خویشتن گزیرست و ز دوست ناگزیرم
برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان
بگذار تا ببینم که که می زند به تیرم
نه نشاط دوستانم نه فراغ بوستانم
بروید ای رفیقان به سفر ، که من اسیرم
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حُسن بی نظیرم
تو به خواب خوش بیاسای و به عیش و کامرانی
که نه من غُنوده ام دوش و نه مردم از نفیرم
نه توانگران ببخشند فقیر ناتوان را ؟
نظری کن ای توانگر که بدیدنت فقیرم
اگرم چو عود سوزی تن من فدای جانت
که خوشست عیش مردم به روایح عبیرم
نه تو گفته ای که سعدی نبرد ز دست من جان
نه بخاک پای مردان چو تو میکشی نمیرم